برکه من

Wednesday, November 23, 2005

موخوام آدام شم


بابا بیخیل!
من که تصمیمم رو گرفتم. تصمیم گرفتم زنده بمونم (هر چند که تصمیم به مرگ برای همه تون شادی آور تر می بود، نمی اومدین اینجا و دق کنین!) اما به هر حال...i'm back and I'm very much alive now
الکی نگران نشین. گاهی فقط نگران شین. چون گاهی خل مزاجی آدم گل می کنه و گاهی آدم دق می کنه و گاهی غصه می خوره و گاهی شنگوله... واسه همین اتفاقات هر چند که از نظر من گنده اند، اما آخرش خوب می دونم که خیلی هاشون کوچیک اند و بعداً ها من هم شاید حالیم شه، شاید هم نشه.
دیگه اینکه سه شنبه ها روزهای خوبیه، معمولاَ خیلی وحشتناک پرکاره و زودتر از 7 نمی تونی بری خونه، اما چون فرداش چهارشنبه است و روز آخر کاریه و به پنج شنبه نزدیکه روز خوبیه.
چهارشنبه ها معمولاَ پرکارتر از سه شنبه ها نیست. ولی اصلاً کم کار هم نیست. ولی خیلی روز خوبیه چون فرداش پنج شنبه است.
اما پنج شنبه ها گله، ماهه، قربونش برم! چون هم فرداش جمعه است و هم دیروزش چهارشنبه بوده و هم خودش پنج شنبه است و پنج شنبه ها نمی ری سر کار، هر چند که اکثراَ کار می آد خونه، ولی بالاخره تا ظهر تموم میشه، تازه گاهی و بیشتر از گاهی هم کارگر می آد خونه که اون هم بالاخره تا شب تموم میشه. ولی پنج شنبه بوده دیگه.
و اما جمعه، جمعه تا ظهرش خوبه، چون هنوز به پنج شنبه نزدیکه، ولی بعد ازظهرش خیلی کوفته، چون با اینکه جمعه است به شنبه نزدیکه و شنبه روز خیلی گندیه، چون اول هفته است و از پنج شنبه هم خیلی فاصله داره.
پس ما دانش آموزان نتیجه می گیریم که تمام هفته هدفش رسیدن و نزدیک شدن به پنج شنبه است.

جالبه! منی که هر هفته کلیه این تحلیلها رو نسبت به روزها انجام می دم و کلی احساساتم با روزها بالا و پایین میشه، چشم هم میزنم می بینم به سه شنبه و بعد چهارشنبه و بعد پنج شنبه که معمولاً از همه سریع تر می گذره رسیدم... ههههه! جالبه نه؟

اما دوستان گولم، غوصه نخورین. چون من دیگه آدام شودم. من دیگه موخوام غوصه نخورم تا شوماها غوصه واسم نخورین. دونیا دو سه روزه که نصفش هم پنج شنبه است. پس باید شاد بود، باید خندید.

بعدالتحریر. می خوام واسه تمام دنیا بنویسم. همه دنیا از بچه های زامبیا گرفته تا رییس جمهور آمریکا خواننده من بشن. می خوام عالم و آدم منو بشناسن.... هی هی ها ها... بعله، ما اینیم دیگه...
بعدالتحریر. به خدا چیزی نخوردم ها، شک نکنین!