Far... Far... Away
با چشمهای خودم می بینم این فرآیند تلخ رو ... و براش اشک می ریزم ... و کاری هم قاعدتاً نمیشه کرد. باز هم مجبور شدم بپذیرم که از نوعی دگردیسیه...هر چند که سعی کردم این افکار رو کنار بذارم.
از کسانی که "عمیق" (به معنای واقعی کلمه) احساس نزدیکی می کردم فاصله دارم می گیرم. عمقی که قبلاً در روابطم با برخی نزدیکانم می دیدم، انگار که هرگز وجود نداشته. اون همه صفا، صمیمیت، نزدیکی، فهم متقابل... و این یک دگردیسی اجتناب ناپذیره که میشه گفت تازه اولشه. تازه شروع شده. دیگه وقتی ماها زندگی هامون خیلی جدی تر شد (به عبارتی مثل آدم بزرگهای واقعی شد) و همه مشغول و سرگرم و کار و بیزنس و دنیای شلوغ بیرون شدیم، از "دل" هم غافل شدیم. دیگه حرفهامون هم حتی سطحیه. اگه قبلاً با حرف زدن، یا حتی یک نگاه و حالت صورت از کنه وجود هم خبردار می شدیم و غم و ناراحتی یا خوشحالی و امید را از لایه های درونی قلب هم بیرون می کشیدیم و هضم می کردیم و درک می کردیم، حالا "اگر"... اگر وقتی رو با هم پیدا کنیم ... فقط اون وقت رو می گذرونیم. اصلاً حتی تلاش نمی کنیم به "دل" هم راه پیدا کنیم. چون وقتش رو نداریم! یا اگر هم داریم، دیگه نمی خواهیم به "دل" هم کاری داشته باشیم.
همه چیز سطح، سطح... شاید روابطمون یک دریا باشه، ولی به عمق نیم سانتی متر....!! برام دردناکه. ولی دارم می پذیرمش. چون "می بینم"، می بینم که این روند فقط روندیه که به دور شدن ها و دور شدن ها و باز هم ... دور شدن های بیشتر ختم می شه. حتی اگر بعد مکان هم وجود نداشت – که وجود خواهد داشت. اینها را می بینم و می پذیرم. اما... دل رو چه کنم. دلم برای اون صمیمیتها و صفا و ... برای اون روزها می تپه... می تپه و باز هم می تپه و فقط می تونه آه بکشه... چون اینها واقعیات زندگیه. دو روز دیگه که بچه مچه هم تو زندگیهامون پا بذاره دیگه خیلی وضع متفاوت تر هم میشه. دیگه صدایی از "دل"هامون شنیده نخواهد شد. اگر بشه سالی یه بار همدیگر رو دیدن باز خودش غنیمته... و اون هم... باز فقط سطح...
من خیلی به عمق وابسته ام. خیلی. واسه همین همیشه بد آسیب می بینم. چون در روابط عمیق می شم، و بعد... می بازم... پشیمون نیستم. چون اون رو قبول دارم...ولی باز... دلم می سوزه، سخت.
باید از یک چیزهایی چشم پوشید، باید برخی زیباییها رو شکست، تا به طرز احمقانه ای به اون زشتیهایی که داریم با سرعت تمام به دنبالش می دویم، رسید... دارم خفه می شم. اینها اصلاً حرفهام رو ... ولش کن.