برکه من

Wednesday, December 21, 2005

Pressure ...


دارم از شدت حجم کار منفجر می شم...
صبح زود می آم، شب آخر وقت می رم، هنوز هم کارهام می مونه، عصبی شده ام، مضطربم، استرس دارم، یه خروار هم کار دارم، یه عالمه هم از عالم و آدم ازم توقع می ره و هیچ کس میزان کار رو نمی بینه! همیشه فقط اشکالات دیده می شه... و طوری دیده می شه که اگر یه وقت کوچکترین اشتباهی صورت بگیره، چهار ستون تنم می لرزه، اینقدر یا ستارالعیوب می گم، اینقدر وجعلنا می خونم که کسی خرم رو نچسبه... باید ظاهراً این طوری رشد کرد!!! ولی... اشکال کار کجاست؟ چرا احساس می کنم تو منگنه ام؟