n o t h i n g
اصلاً دیگه حس نوشتنم پر کشیده. هر چند روز یه بار یه draft می نویسم و بی خیالش می شم. حرفی واسه گفتن ندارم. یعنی راستش اینقدر حرفهام ننر و تکراری شده که خودم هم خسته شده ام. چه برسه به وبلاگ بیچاره ام. مثل همیشه گرفتار و پرکار... وللش بابا...
هوا ظاهراً خیلی کثیف شده. این چند روز با سردردهای وحشتناکی دست و پنجه نرم کردیم. دیروز حاج آقا که رفته بود دارو بخره پرسیده بود جریان این سردردهای ما چیه؟ بهش گفته بود همه همین طور شده اند. همه سردردهای زیاد می گیرند. دز مسکن ها رو هم بالا برده اند... خلاصه که ما که رفتیم. شماها یه فکری به حال خودتون بکنین.
دو سه هفته پیش هم یکی از دوستهام یه زایمان زودرس داشت با کلی مصیبت. می گفت در طول یک هفته که بیمارستان بوده فقط 3 تا بچه سالم به دنیا اومدند!!!! همه زایمان های زودرس با شش های ناکامل جنین و بچه های تو انکوباتور و بعضاً در حال مرگ. می گفت دکتره گفته این هوای تهران به شدت روی جنین ها تأثیر گذاشته و خیلی این اپیدمی شده. خلاصه که به قول حاج آقا آدم دست و زن و بچه اش رو می گیره شده یه سال بره دماوند که یه بچه سالم به دنیا بیاره ارزش داره. مگه این تهران دیگه جای زندگیه؟ این رو هم وللش...
همچنان در حال جان کندن جهت فکر کردن به اسباب کشی! جز فکر فرصت عمل دیگه ای یافت نشده. انشالله به زودی قال قضیه رو می کنم....
تا بعد...
یا علی!