برکه من

Thursday, May 18, 2006

کار


اين بار واقعاْ ديگه نمی تونم فارسی بنويسم!‌الان هم اومدم توی يه وبلاگ و توی قسمت کامنتش دارم از اديتور فارسی اش استفاده می کنم!!!‌ اخبار جديد اين که من کار پيدا کردم!! :) امروز هم روز سومم سر کار هست و بود و البته من الان نبايد اينها رو بنويسم. به هر حال اينکه برای روز سوم کاريم بهم کار واقعی داده شد که برم برای يه مشتری کاری بکنم خيلی خوب بود!‌ خودم هم فکرش رو نمی کردم. خود کار که کار خيلی ساده ای بود. يه بار که توی شرکت انجام داده بودم خب طبعاْ ياد گرفته بودم. هر روز از کله صبح تا شب سر کارم. يه ساعت هم وسط روز خاليم که بدوم برم يه جا ناهار بخورم و نماز بخونم.
يه مقدار فکر کنم کارم لوس باشه شايد هم اولش اين طوريه. حقوقم هم خيلی عاليه. چون کار بيرون از آفيس هم دارم بهم ماشين هم می دن. البته این یه تیکه اش رو فکر نمی کنم توی این گرما با ترافیک های اینجا خیلی دوست داشته باشم. اشتباه کردم که لپ تاپ خريدم چون اون رو هم می دن. الان محل کارم خيلی نزديک خونمون نيست. ولی دو ماه ديگه قراره شرکت بياد تقريباْ ۵ دقيقه ای خونمون که واقعا من شانس دارم.يکی از فاميل های دورمون هم توی اين شرکته. اون بهم گفت که دنبال آدم دارند می گردن و من هم برم رزومه ام رو بذارم روی سايتشون. اون هم من رو پيشنهاد کرده بود بهشون و اونها هم بعد از دیدن رزومه و مصاحبه و الی آخر کلی ازم خوششون اومد و استخدامم کردند!! به همين سادگی. حالا هم بسی خوشحالم.
منتهی يه مشکلی که هست اينه که من ۱شنبه تا ۵ شنبه کار می کنم و جمعه و شنبه تعطيلم. حاج آقا شنبه تا ۵ شنبه است و ۵ شنبه رو نصفه روزه. عملاْ تنها روزی که ديگه داريم فقط می مونه جمعه. مثلاْ امروز هم که ايشون می تونست ۱۱ بره سر کار با من ۸.۵ از خونه اومد بيرون و شب هم ۷ خب بايد برم دنبالش. عملاْ‌ يه روز کاری بهش اضافه شد.
انشالله اينها هم حل می شه. فعلاْ که ما به شدت در خوشحالی پول درآوردن منيم و با خيال جمع خرج می کنيم.
ديگه اينکه خدا دائم من رو در شرايطی قرار می ده که کمی روی خودم کار کنم که اينقدر فکر بيخودی نکنم و حساس نباشم. هر چيز که فکرم رو مشغول می کرده و مثلاْ‌می خواستم يه طور ديگه ای باشه دقيقا همون بدترين حالته برام پيش اومده که من مستقيم در شرايط قرار بگيرم و سعی کنم يه ذره خودم کمتر فکر کنم و به بی خيالی بزنم. اما خب.... يه وقتها هم سخته ديگه .
بعدالتحرير. من فهميدم که سارا ها فقط به خاصيت سارا بودنشون پرحرفند. اصلاْ‌ ربطی نداره از کجا باشند. يکی از همکارام يه دختر آلمانيه که اون هم اسمش ساراست. اتاقهای ما کنار همه و هر يه بار که يکيمون بياد بيرون حداقل ۱۰ دقيقه با هم حرف می زنيم!!

بعدالتحرير. شرکت ما خيلی بزرگ نيست. با تيم ابوظبی کلا ۲۰ نفريم. جالب نيست که توی يه شرکت ۲۰ نفری ۲ تا سارا داشته باشيم ۲ تا Madhu (مدو) داشته باشيم ۲ تا علی داشته باشيم (البته يکی سيدعلی حسن هست که يا بهش سيد می گيم يا حسن ديگه علی نمی گيم) دو تا ايرانی باشيم. ۲ تا هندی باشيم. ۲ فيلیپينی باشيم. ۲ تا لبنانی باشيم... هنوز احتمالاْ مليت های ديگه رو من نتونستم جفت کنم وگرنه واسه سارا آلمانيم يه جفت پيدا می کنم!!