برکه من

Monday, August 07, 2006

تفاوتهای فرهنگی


نمی خواستم در نوشته ای که نام علی (ع) توش وجود داره از چنین چیزهایی حرف بزنم، واسه همین یه پست جدا گذاشتم.

دیشب بعد از کار با دوستم سارا رفتیم یه کافی شاپ و تا 9:30 شب مشغول حرف زدن شدیم. حاج آقا هم که می دونستم دیر می آد (البته فکر نمی کردم اون دیر 11 باشه!) با خیال جمع نشستیم به گپ زدن. البته خیلی حس خوبی ندارم. یعنی حرفهایی می زدیم که هضمش خیلی برام سخت بود. من کلاً خیلی علاقه دارم که درکی از فرهنگ های مختلف داشته باشم. برای همین کاملاً با کنجکاوی سعی در برقراری دیالوگ های مختلف با دوستانم از ملیت های مختلفم. معمولاً هم خیلی لذت می برم. اما یه وقتهایی دیگه یه جوری میشه. موضوع اصلی حرف ما دیشب در مورد روابط دختر و پسر بود. خیلی جالبه! من همیشه فکر می کردم که ممکنه دخترها مورد سوء استفاده جنسی قرار بگیرند. اما با دوستان جدیدم هر وقت این جور صحبت ها میشه، می بینم که خیلی وقتها دخترها هستند که از آقایون استفاده می برند!! یا اینکه همیشه احساسم این بوده که دختر ذاتی داره که بیشتر به سمت تور شدن بره تا تور کردن. اما از دوستهام می شنوم که فلان پسر رو فلان جا بلند کردم!! و این دوستان من آدمهای سالمی هستند. می دونم که الان با گفتن این جمله هر چی دلتون می خواد بهم می گین، ولی با اکتشافاتی که بنده در فرهنگ اینها کردم اینه که دختری که به هر حال دنبال یک رابطه طولانی هست و هر روز با یکی نیست، آدم قابل اطمینان و سالمیه. یعنی خوابیدن فقط با 7 نفر در طی 27 سال یک تعداد کاملاً منطقیه!!! والله چه عرض کنم. بنده در حال یادگیری ام و دارم سعی می کنم تفاوتها رو درک کنم و بفهمم. در بسیاری از چیزهایی هم که گفته میشه، طرف رو به چلنج می کشونم که خودش به این یه جورهایی اذعان می داره که خیلی چیزهایی که داره با ذات آدم نمی خونه – مثلاً سر مسایلی مثل غیرت. شاید برای شماها احمقانه باشه که من سعی در درک این چیزها هم دارم. ولی برای من خیلی مهمه که بعد از خارج شدن از محیط بسته و منفعل ایران که هیچ ایده و نظر و اعتقاد دیگه ای مورد قبول نیست و فرهنگ ایرانی که کلاً خودش رو الگو و خدا می دونه و همیشه خودش رو قابل عرضه می شناسه، با آدمهایی که به واقع از زمین تا آسمون هفتم باهام فرق می کنند معاشرت داشته باشم، بپذیرمشون – همون طور که هستند – بدون اینکه بخوام کس دیگه ای باشند. طبیعتاً در چنین روابطی، رابطه قلبی و عاطفی و نزدیک دوستانه برقرار نمیشه، ولی در نهایت یک سری چیزهای ارزشمند دیگه درش وجود داره. خودمونیم! با توجه به تربیتی که در خانواده و فرهنگم داشتم، ناخودآگاه به شدت به این تمایل دارم که بدون "گفتن" و با "بودن"، اونها هم چیزهایی از تفاوتها رو حس کنند و شاید تکون بخورند که در برخی چیزها روشهای سالم و درست و عقلانی دیگه ای وجود داره!