برکه من

Monday, October 02, 2006

هیجانات


جداً این ماه رمضونی دارم معنی زندگی رو می فهمم. البته متأسفانه نه به معنی معنویش. به معنی کاملاً مادیش. اینکه زود می آم خونه جداً عالیه. هر چند که واقعاً بعدش هم جون ندارم. مثلاً دیروز که غذا هم داشتم و آشپزی در کار نبود، تلفن ها رو هم قطع کردم و یک ساعتی خوابیدم. خیلی خوب بود.
دیروز یه شرکتی کار داشتم که تو طبقه 41 ام برجهای دو قلوی دبی (Emirates Towers) بود. منظره اون بالا واقعاً بدیع و بی نظیر بود. کلاً من خیلی عاشق این دو تا برجم. شب بعد از افطار داشتم برای بچه ها تعریف می کردم که ملت تصمیم گرفتند بریم هتل این دو تا برج و یه آب پرتغال بزنیم. بالای برج طبقه 51 ام یه کافه کوچولو و رمانتیک وخیلی باحال بود که من نفسم بند اومده بود وقتی رفتم. به علت ارتفاع، همه چیز قوطی کبریت بود!! خلاصه یک ساعتی هم اونجا بودیم و شیطونی کردیم. برگشتنش هم از اونجایی که ایرانی بودیم و راههای خلاف کردن رو مثبت ترینمون هم بلد بود، در کمال کلاس از پله های اضطراری یواشکی خودمون رو رسوندیم به آسانسور شیشه ای هتل و از اونجا 40 طبقه رو با یک سرعت وحشتناک، توی یه آسانسور شیشه ای معرکه رفتیم پایین. فوق العاده هیجان انگیز بود. بعدش هم رفتیم توی یه شاپینگ سنتر خفن (بلوارد) پایین برج چرخی زدیم. از اون جور جاهایی که شاید در روز یک مشتری داشته باشند و از اون یک مشتری خرج ماهانه شون رو در می آرند!!! به هر حال خیلی باحال بود. من خیلی هیجان زده بودم و بهم خوش گذشت.
البته جوونی بازی های من و با سرعت توی اتوبان ویراژ دادن و آهنگ دیشدام بالا گذاشتن و این همه هیجان توی هتل به روحیه ملت خیلی خوش نیومد و ابراز ناراحتی بروز داده شد. هر چند که ما که جوونی نکردیم و هنوز خیلی جا داریم، ولی خب باید رعایت حال خانواده رو هم کرد. به هر حال اگه قرار بود دو نفر روحیه شون هر دو زیادی هیجان زده باشه، سنگ رو سنگ بند نمی شد. توی زندگی معمولاً آرامش لازم تره تا هیجانات. فوقش این میشه که مجبوری فتیله هیجانات خوشی ها رو بیاره پایین دیگه! به هر حال ...
مطمئنم دبی هنوز یه عالمه جای باحال داره که هنوز مورد کشف و بررسی ما قرار نگرفته و گاماس گاماس باحالی ها رو میشه.