برکه من

Thursday, August 31, 2006


فشار كار اين دو سه روزه بیچاره ام کرده. کاملاً بریدم! دیشب تا از 10 صبح تا 10 شب مشغول کار یک مشتری بودم که از اون کارهای وحشتناک خفن بود که آخرش هم درست انجام نشد. باورم نمیشد از فشاری که بهم اومده بود تا خونه گریه می کردم. بعدش هم که اومدم خونه تا 12:30 شب هنوز مشغول کارها و جواب دادن به ایمیل هام بودم. برای اولین بار در عمرم آرام بخش خوردم که یه ذره بهتر شم. هر چند که فرقی به نظرم نکرد! بعد هم حاج آقای بنده خدا که خودش مریض شده بود چمدونم رو بست واسه سفر امروزم که اومدم قطر. باز از فرودگاه رفتم یه شرکتی تا ساعت 8 شب اونجا مشغول بودم. الان هم خیر سرم اومدم هتل شرایتون اینجا که باحالترین هتل دوحه است. ولی اونقدر داغونم که فقط یه دوش گرفتم و وقت کردم دوباره بشینم پای اینترنت سر ایمیل های کاریم. دوباره از صبح هم جلسه دارم و کار تا خدا می دونه کی. تازه از حموم که اومدم تلفن زنگ زد و مشتری اولی بود که در کمال پررویی ازم خواست فردا هم برسم یه جلسه یکی دو ساعته باهاش بذارم! تقریباً له شدم. کار دیروزی هم چون تموم نشده می دونم که شنبه هم تعطیلی بی تعطیلی و باید از همون اول صبح دوباره برم اونجا.

توی یه چنین شرایط سخت کاری که قرار می گیرم اونوقته که به خودم فحش می دم که اصلاً کی گفته زن باید کار کنه؟ وقتی زن اینقدر می تونه بی جنبه باشه که کارش دچار مشکل یا فشار بشه اینقدر به هم می ریزه، کی گفته باید اینقدر کار کنه. بشینه خونه زندگیش رو بکنه دیگه...
واقعاً روزهای سختی رو دارم پشت سر می ذارم. پشت سر هم هم ماجرا دارم. تمامش هم مال اینه که نصف شرکت با هم گذاشتند رفتند تعطیلات! واقعاً نمی دونم چی بگم. اعصابم و جسمم و روحم داغونه!

تازه چقدر این شرکت امروزیه پررو بودند. یه ناهار خشک و خالی هم به من ندادند. یه تعارف آب هم بهم نکردند. من هم که حالم توی هواپیما بد شده بود و هیچی نخورده بودم، داشتم می مردم. خودم گفتم یه چایی چیزی بهم بدهند که یه ساندیس بهم دادند. 6:30 بعدازظهر هم زحمت کشیدند و بهم یه پیتزا به عنوان ناهار دادند. اه اه! آخرش هم که توی هتل هم مزاحمم شدند! اه اه! خیلی بی شعورند. اصلاً خوشم نیومد. دیگه به خودم باشه پام رو هم دوحه نمی ذارم!

حیف هتل به این باحالی با منظره ماه و دریا و کذا و کذا که حروم من کردنش امشب. که مثل احمق ها گشنه و تشنه بشینم پای کارم.