دوستی
یک دوست بهم یک یادآوری خیلی مهم کرد. از دستم ناراحت شده بود و بهم نگفته بود. بعد که گفت وقتی فکر کردم دیدم که چقدر درست گفت. اول فکر می کردم از ارتباط کم من با دوستانم برداشت اشتباه داشته. ولی وقتی دقت کردم و خودم رو جاش گذاشتم دیدم اگر خودم بودم چه برداشتی می کردم؟ وقتی که به اندازه یه دنیا آدمها رو دوست داشته باشی، ولی وقت این رو نذاری که بهشون بگی، وقتی که اطرافیانت برات مهم هستند، ولی به بهانه گرفتاری و پرکاری و بی حوصلگی زحمت این رو به خودت ندی که از وضعشون بپرسی و از وضعت بگی، چه انتظاری می تونی داشته باشی؟به خودم یادآور شدم که مهمه احساسم رو بروز بدم. وجود خارجی ای در بین دوستانم داشته باشم تا معنی دوستی ادامه پیدا بکنه. به هر حال، شنیدن ایراد از دوست آدم شاید آسون ترین نوعش باشه و زمینه رو برای اصلاح راحت تر ایجاد بکنه. هر چند که من آدمی ام که هر وقت ازم انتقادی میشه معمولاً درجا رد می کنم، اما همیشه اطرافیانم می دونند که بعد روش فکر می کنم و به نتیجه می رسم.