برکه من

Wednesday, March 14, 2007

یک وطن پرست عصبانی


چهارشنبه سوری بی چهارشنبه سوری!
یک occasion دیگه هم گذشت و ما یخ! توی ایران شاید چهارشنبه سوری خیلی واسمون معنا نداشت. یا بیشتر به خاطر حوادث ناگوار و ناراحتی هایی که در اثر بمب و ترقه و از این جور چیزها ایجاد میشد، ما درگیری مثبت درش نداشتیم (که الان به نظرم به اشتباه نداشتیم!)، اما دور از ایران آدم خیلی خیلی بیشتر دوست داره اون چیزهایی که کل nation اش دارند انجام می دهند و جزو فرهنگشون می دونند، انجام بده و درش درگیر باشه. بماند که ما در دوران کودکی به شدت چهارشنبه سوری رو پاس می داشتیم و بند و بساط آتیش و این حرفها هم توی خیابون داشتیم. کم کم خانواده هم از این مسأله کناره گرفت و ما هم خودمون رو تافته جدا بافته از جامعه کردیم و گفتیم این کارها اخ و پیفه و مال بی فرهنگیه و مربوط به آتیش پرستهاست و از این مزخرفات! حالا احساس می کنم که از هر چیزی که کل مردم درش درگیرند و خودشون رو براش آماده می کنند و نشانه داشتن یک ملیته، باید حمایت کنم.
و اما دیشب! با تمام احساسات شدید در بالا، بنده دیروز تازه متوجه شدم که دیشب چهارشنبه سوریه و نه هفته دیگه! خلاصه که این در و اون در تا باز هم آویزون این بنده خدا شدم و ایشون هم برنامه دسته جمعیش رو بهم خبر داد و کلی هم پیگیری کرد، ولی برنامه خیلی به قشر کارمندی نمی خورد. ساعت 5-6 می خواستند راه بیفتند در حالیکه ماها تازه 6:30 کارمون تموم میشد و رسیدن به اون ور دبی در اون ساعت ترافیک کلاً غیرممکن بود (بماند که حاج آقا تازه 9:30 از سر کار می اومد!)
دیگه خلاصه که خیلی ضد حال بود. تازه 10 شب برو بچس دور بر خودمون یاد اس ام اس واسه برنامه ای چیزی افتادند. اگه زودتر به فکر بودیم، خودمون چند تا پا می شدیم می رفتیم همین دور و برها – قربونش برم چیزی که اینجام ریخته بیابونه!- آتیشی می زدیم و واسه خودمون کیف می کردیم. خیلی حال من گرفته شد که کاری نکردیم.
دارم از شرکت می خوام که روز اول سال ما چند تا ایرانی نریم سر کار. هر چند که عمراً حاج آقا بتونه مرخصی بگیره و چقدر مزخرفه 1/1/1386، تک و تنها توی خونه باشم. تا آخر عمرم یادم نخواهد رفت چنین نوروزی و چنین احساساتی رو. احتمالاً هم چیزی که میشه اینه که دیگه بعد از یکی دو سال که هیچ کار نمی کنی و نه عاشورا داری، نه محرم داری، نه غدیر داری، نه چهارشنبه سوری و نه نوروز، کم کم نسبت به همه اش بی احساس و بی غیرت می شی و ترجیح می دی واسه کریسمس و اینها که اطرافت ملت احساس و برنامه دارند، احساس داشته باشی و کم کم بی هویت و بی فرهنگی میشی!! بعد چطوری می خوای به بچه ات نوروز و غیره منتقل کنی و در حالیکه چنین روزهایی رو مثل هر روز دیگه ات می ری سر کار و هیچ کاری نمی کنی؟؟!!
اون وقت من باید اینجا خودم رو بکشم که حتماً از اقصا نقاط دبی هم که شده لوازم سفره هفت سین تهیه کنم و غصه بخورم که چرا ترمه ام رو ندارم که به عنوان سفره بندازم و بعد هم فکر کنم که چطوری می تونم واسه سال تحویل آدمها رو بیدار نگه دارم که دور هم باشیم....
چهارشنبه سوری گذشت. عمراً بذارم سال تحویل این طوری باشه. من از بچگی بچگیم نسبت به سال تحویل و سفره هفت سین و برنامه هاش بی اندازه احساس مند بودم و این همه احساس رو هم مدیون مامان و بابام هستم که اینقدر براشون مهم بود و کاری کردند که برای من هم مهم باشه (مامانم همیشه با ما تخم مرغ رنگ می کرد، همیشه سبزه می ذاشت، ...) من نمی ذارم این از بین بره....

بعد التحریر. فکر کنم همه چیز دست آدم نیست. 2 ساعت بعد از گذاشتن پست خبردار میشی که نه تنها از سال تحویل و تعطیلی روز اول خبری نیست، بلکه روز سال نو و 3 روز قبلش رو هم حاج آقا سفره. چه کاریه؟ پاشم برم ایران. جهنمه مرخصی ...