انشای سفر
نمی دونم چرا دست و دلم خیلی به نوشتن نمی ره. وقتی با خودمم انواع چیزها رو دارم تنظیم می کنم که بنویسم. اما همچین که می خوام بنویسم هزار تا بهانه و اگر و اما دارم.
خیلی دلم می خواد کمی در مورد سفرم و احساستم و آموخته هام نسبت بهش بگم. به خصوص که گزارشهای پراکنده ای که از سفرم می دادم عمدتاً حالت سیاحتی بود، در حالیکه برای من خیــــــــــــلی فراتر از اون بود. پس فکر کنم از همین شروع کنم.
من عاشق سفر کردنم. نه فقط به معنی ددری بودنش (اون هم قطعاً هست) اما به لحاظ تعامل و دیدن بقیه دنیا و نگه کردن هاشون و نگرششون و مسایل فکریشون و تاریخچه شون و فرهنگشون و ... خلاصه دیدن بقیه دنیا و یادگیری ازش. سفر برای من passion اه. انگیزه اصلی کار کردن و پول درآوردنه. با این سفری که رفتم برام کامل توجیه شد که در مسیر درستی قرار دارم و واقعاً همون قدر که بهش فکر می کنم مهمه. حالا فکرهام رو باهاتون در میون می ذارم.
در یونان اون چیز عجیبی که اول از همه من رو به خودش گرفته بود، این تاریخ طولانی و این مفاهیم خیلی جالب بود. با نگاه کردن و مطالعه در مورد خدایان و hero های یونانی، به نیازهای درونی و فطری انسان پی می بردم. خیلی خیلی برام جالب بود که فطرت انسان چطور نیاز به اون قدرت برتر داره و چطور از 5-6 هزار سال قبل به دنبال این بوده که دخالت اون نیروی برتر در زندگی روزمره اش رو داشته باشه و ازش حمایت و ساپورت بگیره، بهش دل ببنده و هکذا. مطالعه خدایان یونان – با تمام پیچش ها و خم هایی که در کل داستان وجود داره و خیلی هم بعضاً چاخان به نظر می رسه و چاخان هم بوده – تماماً آدم رو به انسان شناسی می رسونه. در نگاه اول شاید ما به بت بودن و مجسمه بودن و ماهیت عجیب خدایان فکر می کنیم، اما از دید من اون چیزی که خیلی جذاب بود، نگرش انسان به محیط اطرافش و توجیه ماوقع بود. این به طور خیلی خلاصه.
در مورد مثلاً موزه باستان شناسی آتن که اشیایی از 7 هزار سال قبل هم داشت، واقعاً به نظر من نشانه نیازها و فکرها و نگرش درونی انسان از ابتدا بود. در نظر بگیرید که بر اساس انجیل عهد عتیق یا همون تورات حضرت آدم حول و حوش 10 هزار سال قبل خلق شده. در تفسیر سوره مومنون هم می شنیدم که علمای اسلامی هم این رو تایید کرده اند. یعنی 7 هزار سال قبل خیلی نزدیک به زمان حضرت آدم بوده. اون وقت چیزهایی که اونجا توی موزه دیده میشد (سوا از اینکه برام به سختی قابل هضم بود که چیزهایی از اون زمانها مونده بود) خیلی هاش مربوط به معنویات و همون نیروی برتر بود. اینجا شاید هر کی بخونه احساس کنه که من چون به خدا اعتقاد دارم دوست داشتم که همه چیز رو این طوری نگاه کنم. شاید هم همین طور باشه. اما معنویات به نظر من خدا فقط نیست. سایر احساسات بشر هم بود. نوع بیان محبت و عشق زوجین. مجسمه ها و سایر نشانه ها... خیلی خیلی خیلی برام جالب بود.
اما مردم آتن رو مردم خیلی خونگرم و باحال و شادی دیدم. عمده نگاهی که نسبت به یونانی ها وجود داره بی نظمی و تنبلیشون هست. شاید هم درست باشه. ولی کلاً مردم شنگولی بودند. خب خیلی هم هردم بیل بودند.
مشخصاً تاریخچه و فرهنگ و تمدن یونان اون زمان چیزیه که می تونه باعث شه خیلی دماغ سربالا و متکبر باشند، ولی اصلاً این طوری نبودند. یه ذره شاید شبیه ایرونی ها بودند. یه تمدن و فرهنگ قدیمی داشتند که دیگه الان خیلی مهم نیست و الان معمولی اند. اما همه جا پرچم های خیلی بزرگ یونان رو می شد دید. وقتی که توی معبد زئوس واستاده بودم و از پایین به معبد آتنا و ساختمون آکروپولیس و پرچم بزرگ روش نگاه می کردم در دلم می گفتم افتخار کنید و به این افتخارتون هم ببالید که n هزار سال قبل اینقدر با تمدن و فرهنگ بودید و این معابد باشکوه رو دارید. الان می دونم کوه انتقاد به سرم می ریزه. پذیرام. اما در نظر بگیرید که فقط قسمتی از اون همه چیز و احساس رو میگم.
از بچگی همیشه احساس می کردم که چقدر مردم قدیم احمق بودند که خودشون سنگ می تراشیدن و بت درست می کردن و می پرستیدنش و تازه باور هم نمی کردم که الان در این دوره زمونه همه کسانی هستند که این کار رو می کنند. اما اونجا یه مقدار دیدم عوض شد. انگار خیلی از این بت ها سنبل بوده. سنبل توانایی های مختلف. مثلاً در معابد یونان خود بت رو نمی پرستیدند. معتقد بودن که خدایان در تپه های المپ زندگی می کردند و هر از چند گاهی می اومدند پایین و به زندگی مردم رسیدگی می کردند. برای هر چیزی هم یه خدایی بوده که مسوول یه احساس و کاری و مساله ای بوده. به نظر من هر کدومش خیلی جالب بود.
خیلی خیلی از کلمات و اسمهایی که امروزه استفاده میشه، برمیگرده به همین افسانه های یونان. مثلا Nike و oracle که شاید برای من جالب ترینهاش بود و مطالعه در موردشون هم جذاب. بد نیست توی wikipedia یه سرچ کلی در مورد این افسانه ها بکنین. آدم نمی تونه ول کنه. از این لینک به اون لینک میره.
فعلاً در مورد یونان به همین بسنده می کنم.
اما در پاریس هم خیلی خیلی چیزهای جالب بود. علاوه بر تمام چیزهای جذاب و دیدنی ای که پاریس رو پاریس کرده، باز چیزهای جالب عمیق خاصی توش دیده میشد. شاید لوور شروع بدی نباشه. لوور تلاش کرده از سرتاسر جهان تاریخ بشریت و علائق و احساساتش رو نگه داره. چیزهایی که در منطقه مربوط به مصر و بین النهرین قدیم و مدیترانه هم بود، مشابه یونان خیلی نیازهای فطری و درونی بشر رو فریاد میزد. هم جسمی، هم روحی. و اینکه چطور بشر از ابتدا، از اون زمانهای خیــــــــــــــــــلی قدیم، اینها رو برای خودش فراهم می کرده. مثلاً برای من سنجاق سر، آینه ها و شونه سر، سرمه دان ها و سرخاب و سفیداب های خانوم های مصری خیلی جالب بوده. احساس می کردم بشر تا بوده همین بوده. همیشه همین بوده. فقط مدلش فرق کرده. لباسها و زیورآلات و گردن بند و سایر لوازمشون همه تزئین شده و ظریف. دقت و توجه به جزئیات... خیلی هیجان انگیز بود. خیلی.
الان دیگه خیلی حوصله ندارم که بنویسم. از فرصتی که پیش یه مشتری معطل بودم استفاده کردم بنویسم. باتری لپ تاپم هم الان تموم میشه.
واسه همین فعلاً این بود انشای ما دانش آموزان در مورد سفرهای تابستانی!