برکه من

Tuesday, July 31, 2007

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست


خداوند در زندگی خیلی نعمتها رو بر من تموم کرده. یکی از این نعم الهی دوست خوبه - که الان به شکل جغرافیایی حداقل از همه شون دور افتادم! – اما دوست خوب اینقدر خوبه که آثار باقیه از خودش خیلی ربطی به مکان نداره. قبلاً توی ایران که بودم، بعضاً با دوستهایی میشد قرار می ذاشتیم که همدیگه رو قبل از نماز صبح بیدار کنیم برای قرآن، نماز، دعا یا فقط بیدار بودن. یکی از این دوستهام به شدت پایه چهله نماز شب بود و چه همتی هم داشت و ماشالله می گرفت. به برکتش ما رو هم بیدار می کرد. من که هیچ وقت نتونستم چهله هه رو بگیرم. اما معمولاً سر 10-12 روز حاجتم رو می گرفتم! اولی هم که اومده بودیم دبی هنوز صبحها بهم زنگ می زد و بیدارم می کرد. منتها بعد همت من کوتاه شد و طبق معمول اون جلو بود همچنان. 13 رجب همین دوست خیلی خوب از ایران بهم یه اس ام اس زد و گفت که داره یه چهله شروع می کنه و اگه می خوام من رو هم بیدار کنه. اصلاً شوکه شدم. چون من کلاً از اون فاز و حالت بیرون اومده بودم و یه جورهایی هم ناامید شده بودم که من بتونم 40 شب قبل اذان صبح پاشم. از اون روز که صبح ها با صدای زنگ موبایل پامیشم، واقعاً انگیزه پیدا کرده ام. احساس می کنم که بالاخره من می تونم این چهله رو بگیرم. خیلی حاجت خاصی هم مد نظرم نبود. فقط اینکه من بتونم این کار رو بکنم. به برکت وجود دوستانی چون این دوست، خیلی چیزهایی که گاهی احساس می کنم داره از بین میره در من زنده میشه.
خدا این دوست رو واقعاً برای من حفظ کنه. دوستیه که به واقع دوستیش بی منته. همیشه هم دردسرها و کارهای ایرانم و اینها باهاشه. فقط و فقط براش دردسر داشته ام و اینقدر دوستیش بی منته که حد نداره. من واقعاً از خودم خجالت میکشم در کنارش. چقدر هم دلم براش تنگ شده و چقدر هم دلم می خواد می تونستم دنیای محبت بی منتش رو جبران کنم. خدا الهی به حوائجش برسونتش و همواره دوستی ما رو هم پایدار بداره. آمین...