برکه من

Wednesday, March 12, 2008

اوقات خوش

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
ورنه همه بی حاصلی و بی خبری بود
بعد از قرنها امروز با هم بودیم. توی جمشیدیه. توی اون آرامش. توی زیبایی بی نظیر سنگ ها و کوههای تهران. با بهترین دوست دنیا.
لحظاتی که آدم با بهترین دوستش به سر می کنه، از عمرش محسوب نمیشه. چقدر لذت بردم از این با هم بودن. خودمون دو تایی. گپ های همیشگی. چیپس و ماست خوردن و بحث و تعریف. چقدر لذت بردم. چه نعمتهایی رو از دست داده ام و تمام عمر حسرت خوردن براش هم کافی نیست (البته اذعان می دارم که از وقتی که از ایران رفتم دوستهام رو بیشتر می بینم. حداقل هر سه چهار ماه یه بار که بیام می بینمشون. اون موقع ها اینقدر به بودنمون دل خوش بودیم که واقعاً هم رو نمی دیدیم!)
خدا رو شکر.

بعدالتحریر. و باز هم سوال همیشگی: آیا دو روز دنیا ارزش دوری ها رو داره؟ جواب همیشگی: در راستای اهداف بله.