برکه من

Wednesday, May 07, 2008

غرغر

روزهای سخت کاری ای رو پشت سر می گذارم. تا دیروقت مشغول کارم (چه از خونه چه از شرکت) استرس کارم به شدت بالاست. علتش هم همکاریه که یک ماهه رفته سفر و من شده ام back up اش – و در قسمت تکنیکال هست و چیزیه که من کلاً ازش گوشه گیری کردم که دیگه نداشته باشم.
از صبح تا شب در جلسه بودم. در سه تا امارت مختلف! کیلومترها رانندگی کردم. استرس شدید رسیدن به جلسه داشتم و تمام جلسات رو هم با تأخیر رسیدم. تمام جلسات خیلی مفصل و طولانی بود.حتی فرصت نکردم دم یه پمپ بنزین واستم یه بیسکوییت بخرم! تا ساعت 6 که رسیدم خونه فقط یه چایی توی یک میتینگ خورده بودم!! از گرسنگی و خستگی سرم سه برابر شده و دو تا قرص خوردم و یه ردبول هم گرفته ام دستم که زنده بمونم و بتونم به 112 تا ایمیلی که الان در حال دانلوده جواب بدم! و بعدش هم برای میتینگ فردا که 7:30 صبح باید برم آماده شم و چیزهای لازم رو براساس نیازمندی شون آماده کنم!!! بعدش هم یه میتینگ دیگه و بعدش هم بعدیش!
یک شنبه از صبح تا شب ابوظبی میتینگ. سه شنبه تا پنج شنبه هر روز توی نمایشگاه – مزخرفی – در ابوظبی ... هر روز ... ااااااااااااای خدا!
کله ام داره می ترکه. بابام جان! بذارین غرم رو بزنم حداقل!
بعدالتحریر. الان حاج آقا این رو بخونه میگه: من نمی فهمم تو چرا اینقدر غر می زنی. تو خیلی هم عادی کار می کنی! خب البته خودش تمام هفته رو بین 9:30 تا 10 شب اومده خونه دیگه! ولی حق دارم بگم که حداقل 5 ساعت زیر آفتاب رانندگی نکرده.
بعدالتحریر بعدی. شاید اگه حقوقم یه ذره منصفانه تر بود از این روزهای سخت اینقدر هم رنج نمی بردم. یا اگه یه جورهایی احساس می کردم یه جوری حداقل به جیبم برمیگرده، یا حداقل recognize میشه.
بعدالتحریر آخر. گفتم که، بذار غرم رو بزنم!!