Desert Rose
می خوام خیلی طولانی بنویسم ... خیلییییییییییییییییی ...
ایران برد!!! دیدین گفتم (هنر کردم). دل همه بسوزه که پا پیدا کردم توپ! پایی که بهتر از اون نمی شد. حاج آقای بنده خدا رو می گم! چقدر بدش رو گفتم بیچاره رو... نشستیم تریپ توپ فوتبال دیدیم و تخمه خوردیم و جیغ و داد کردیم. بعدش هم بلافاصله زدیم تو خیابونها و بوق زدیم و جیغ کشیدیم و کلی واسه مردم دست تکون دادیم. رفتیم وسط جمعیت کلی عکس انداختیم. اومدن دم ماشینمون رقصیدن، رو ماشینمون پرچم کشیدن... خیلی باحال بود! خیلی. آخه شما که نمی دونین. حاج آقای ما بنده خدا خیلی آقاست. اصلاً اهل این شر و شور بازیها نیست. من برعکسم. به قول مامانم هر سوراخی خبری باشه می خوام سر بکنم توش. خلاصه از یه حاج آقای آقا این همه هیجان دیدن کلی حال داد... نوش جون مردم مون!
***
چقدر... چقدر سیستم سنسوری انسان جالبه. چه ترکیب عجیب غریبی رو با روح می سازه که هیچ سنسینگ سیستم دیگه مخلوق بشر نمی تونه این کار رو بکنه. چقدر عجیب و جالبه که یه بو، یه صدا، یه طعم می تونه تو رو کامل با خودش ببره به دنیایی از خاطرات شیرین و تلخ. و به طرز عجیب هوشمندانه و جالبی، تمام احساسات ریزی که در پس ذهنت هم در اون لحظات وجود داشته رو زنده کنه. من این تجربه رو در مورد صدا و آهنگ چند دفعه شدید داشتم. ولی این... منو کشته. توش هزار تا احساسه. وقتی چشام رو می بندم و با صدای بلند می شنومش ... دقیقاً همون لحظات زیبا و باحال زنده می شه. ساعت 2 نصفه شب، بزرگراههای خالی معرکه، سرعت 180، زیر آسمون باز پر از ستاره، توی یه دنیای دیگه، با یه سری احساسات دیگه ،با کسانی که خیلی دوستشون داری و خیلی باهاشون کیف می کنی. حتی جدا از اینها هم واقعآً معرکه است، شعرش، صداش، آهنگش...
I dream of rain
I dream of gardens in the desert sand
I wake in pain
I dream of love as time runs through my hand
I dream of fire
These dreams are tied to a horse that will never tire
And in the flames
Her shadows play in the shape of a man's desire
This desert rose
Each of her veils, a secret promise
This desert flower
No sweet perfume ever tortured me more than this
And as she turns
This way she moves in the logic of all my dreams
This fire burns
I realize that nothing's as it seems
I dream of rain
I dream of gardens in the desert sand
I wake in pain
I dream of love as time runs through my hand
I dream of rain
I lift my gaze to empty skies above
I close my eyes
This rare perfume is the sweet intoxication of her love
I dream of rain
I dream of gardens in the desert sand
I wake in pain
I dream of love as time runs through my hand
Sweet desert rose
Each of her veils, a secret promise
This desert flower
No sweet perfume ever tortured me more than this
Sweet desert rose
This memory of Eden haunts us all
This desert flower
This rare perfume, is the sweet intoxication of her love
***
شنیدین می گن توی خواب آدم مغزش در حال پردازش و تجزیه تحلیله و چیزهایی که توی روز اتفاق افتادن، هر کدوم در خواب شب، می رن توی مغز جای درستش می شینن؟ خب... من این رو پریشب خیلی جالب تجربه کردم. منتهی تجربه ای بود که اولش برام هیجان انگیز بود، منتهی بعدش به شدت من رو به فکر فرو برده. گوش کنین.
من مقلد آقای مکارم شیرازی ام. به شدت هم به تقلید و اجتهاد اعتقاد دارم. به تقلید ایشون لزوماً نه. به ماهیت اجتهاد. یعنی این چیزیه که همیشه برام اصل بوده که در دوران غیبت خیلی واضح و طبیعیه که روند انجام امور دینی به این شکل باشه. روی این حساب، سعی کردم تا حد ممکن پایبند این قضیه باشم و فکر می کردم که اعتقادم به این مسأله خیلی درونی تر از این حرفاست. تا هفته پیش که یه بنده خدایی یه میل برام فرستاد از بی بی سی که آقای مکارم برای شرکت در انتخابات حکم وجوب داده. اینو که خوندم خیلی به هم ریختم. اول فکر کردم از این شلوغ کردنهای بی بی سیه. رفتم سایت آقای مکارم و بالاخره استفتاء و جواب رو پیدا کردم. خیلی ناراحت شدم. احساس کردم این خیلی احمقانه است که در چنین مسأله ای که هیچ ربطی به مرجع نداره، بیاد فتوا بده. همش با خودم کلنجار می رفتم که اگه مرجعیت اگه اینقدر می خواد حکومتی باشه و برای برپا بودن حکومت ناحقش بخواد از یه اصل اسلام استفاده کنه، خیلی ظلمه. از طرفی هم موقعی که می خواستم به آقای مکارم سوئیچ کنم خیلی تحقیق کردم، هم در مورد اصل تقلید، هم در مورد خود ایشون. دیدم از همه روشنفکرتر و بازتره و احکامش خیلی بیشتر به شرایط زندگی من می خوره. خلاصه از بعد این ماجرا کل قصه اینکه آدم چه جوری باید تقلید کنه برام رفت زیر سوال. با خودم می گفتم، من که به هر حال اگه بخوام شرکت می کنم و اگه نخوام شرکت نمی کنم. این دفعه ایشون اشتباه کرده، نه من (هنوز هم به این معتقدم). منتهی یه احساس بدی کلاً در مورد تقلید و اینها توم به وجود اومد. احساس کردم اصلاً از این سبکش خوشم نمی آد. خیلی دو سه روزه ذهنم به این موضوع مغشوش و مشغول شده بود. حالا ذهن من شبها هم هنوز مشغول تجزیه تحلیلش بود. پریشب یه خواب recursive دیدم! توضیح می دم. یعنی یه خوابی دیدم که توی خوابم این خواب رو دیدم. اونش مهم نیست. خواب دیدم که انگار با آقای مکارم رفتیم یه سفری جایی که به هر حال توی یه بیابون خشک و بی آب و علف بود. چند دفعه دیدم که من نشستم دارم یه جا غیبت می شنوم یا غیبت می کنم، یا یه مجلس گناهیه که من توشم، بعد یه دفعه آقای مکارم می اومد دستش رو می گرفت به شونم و لباسم رو می کشید و بلند می کردم می برد بیرون. من اولش هی تعجب می کردم فکر می کردم کاریم داره. بعد کم کم احساس کردم ناراحت شدم که چرا این آقا به همه کار من کار داره. بعد یه دفعه با یکی داشتم صحبت می کردم، اون ازم پرسید این آقای فلانی عجب حروم لقمه ایه، عجب ... منم شروع کردم از اون آدم پشت سرش بد گفتن. دوباره آقای مکارم اومد منو از شونه ام بلند کرد و کشید بیرون. برگشت به من گفت: من نمی ذارم تو گناه کنی. من اصلاً نمی ذارم تو گناه کنی. امام زمان گفته نذارم تو گناه کنی. من یه دفعه دوزاریم افتاد. به گریه شدیدی افتادم و با خودم داشتم می گفتم، من این دفعه که به امام زمان نامه نوشتم خیلی التماس کردم که نذاره من گناه کنم. بیا! حالا هم که اون با وسیله اش مانعت می شه تو نمی فهمی...
خواب باحالی بود. وقتی بیدار شدم تجزیه تحلیل هام انگار کامل شده بود. احساسم این بود که اگه اعتقاد داری به مرجعیت، اگه تمام راه های ممکن رو رفتی واسه اینکه راه رو پیدا کنی، اگه امام زمان راه رو مشخص کرده، اگه قبول داری که همین طوری که ولت نمی کنه... پس چرا اینقدر لنگ می زنی. یه حدیث معرکه از امام صادق هست که می گن: مَن عَمِلَ بِما یَعلَم، علّم اللهُ ما لمَ یَعلم. یعنی اگه اونچه که بلدی رو عمل کنی، خدا اونچه بلد نیستی رو یادت می ده. آخرش همینه دیگه. خدا خودش هدایتگره، خودش مسیرها رو باز می کنه، خودش نشون می ده. پس گر تو را نوح است کشتیبان غم مخور