برکه من

Tuesday, August 16, 2005

WORK... WORK and.. WORK... then you can go to hell!


پنج شنبه و جمعه رو 24 ساعت خوش بگذرون، خسته و داغون و له بشو، بعد شنبه و 1 شنبه رو هر روز بین 11-12 ساعت جلسه داشته باش، هر شب به شکل جنازه واری از سر کار بیای خونه و بدون شام... یه غذای مونده پیدا کنی و حاج آقای طفلکت هم هیچی نگه و... معده صاب مرده ات هم که مگه جرأت داره حرف بزنه...

ای وای! چرا پس نمیشه یه ذره اون جوری که خودم دلم می خواد بشه؟ چرا این همه کار؟ من آخرش قراره چی بشم؟ یه ماشین اتوماتیکی که هر کاری رو در سریع ترین و باکیفیت ترین روش انجام می ده؟
باور نمی کنی. پریشب از کمردرد سه دفعه تو خواب بیدار شدم. منتهی اگه قرار باشه هر جا بری کار کنی بگی من نمی کشم که... کی می خوای رشد کنی؟ بر فرض که نخوای رشد کنی، کی می پذیره؟ ...

می دونی دلم می خواد چطوری کار کنم؟ دلم می خواد چهار روز تو هفته کار کنم، از صبح تا حداکثر 6 بعدازظهر. بعدش هم بیام خونه ام باشم. غذا بپزم. به خودم و زندگیم برسم. داغون هم نشم. Is that so much to ask for؟

یه چیزایی انگار می ره تو خوی آدم، می ره اصلاً تو سرنوشت آدم. من آدمی ام که خونه هم باشم همش دارم بدوبدو می کنم. نمی شه آروم شم. یه عالم خودم احساس نیاز به این آرامش رو می کنم ها... ولی انگار دائم اینقدر کار می ریزه سرم که اصلاً نرسم به خودم و زندگیم برسم. این می شه که شده. تمام زندگی میشه کار... تازه وقتی بهش می گم من نمی تونم مثل تو اروپایی باشم، نمی خوام همه چیز رو کار ببینم، می خوام زندگیم برای کارم باشه نه کارم برای زندگیم، می خوام یه ذره وقت بکنم که یه وقتهایی هم به آسمون نگاه کنم یا به خودم توی آینه، همیشه ندوم چون رو deadline ام، تا 8 شب دیگه خونه باشم ... می گه: Fine! be a secretary then!! .... من چی بگم؟ اصلاً به کی بگم...

فکر کنم در نهایت راهش اینه که همینی که ازم می خوان باشم، مثل ... بدوم، و خودم رو بکشونم، بیخیال بدنم بشم و... تا 10 سال دیگه بدنم رو ببوسم بذارم کنار و روی ویلچر راه برم. بچه مچه رو هم که اصلاً بیخیال! همین الانش هم نمی کشم...

is that what I live for؟