برکه من

Sunday, November 27, 2005

جوان


جوان اشتباه می کند و جهان را به پیش می راند.
پیر خطا نمی کند و دنیا را به جانب توقف می کشاند.

جوان کج و راست می رود، بیراهه می رود و برمی گردد تا راه را پیدا کند.
پیر راه درست را می شناسد و به جوان می شناساند، اما زمان گذر از این گذرگاهش گذشته است، او نمی رود.

جوان صبور نیست، آتشین است، گدازنده است، می سوزاند تا بالاخره گرما دهد.
پیر، خاکستری است بی شعله و بی فروغ تنها در خاطره گرما...

جوان...
پیر....

بعدالتحریر... کافی است باورم کنی، فرصتم دهی تا خود با سنگها برخورد کنم، آنها را کنار بگذارم و راه فردا را هموار سازم. تنها کافی است... باورم کنی.