برکه من

Saturday, December 03, 2005

همه چیز و هیچ چیز


هیچ به هوای تهران نگاه کردین؟ می بینین این روزها چه ریختی شده؟ باور می کنین که توی چنین هوایی هنوز تونستین زنده بمونین؟ من که خودم کمی به توانمندی های تنفسی و قدرت های خارق العاده ام شک کرده ام. چطور ممکنه شش های من از بافت های نرم و پفک های کوچک هوایی و سلول های ظریف زنده درست شده باشه و بتونه تو این هوا زنده بمونه...؟ ما آدمها چه کارها که با خودمون نمی کنیم...

دیشب نشستم تا 1 یه فیلم وحشتناک که مل گیبسون توش بازی می کرد و اسمش نشانه ها بود رو دیدم. کلی ترسیده بودم و همچنان داشتم می دیدم. این مل گیبسونم سرش رو بخوره با این خداپرست بودنش. واسه اینکه ثابت کنه خدا هست و آدم باید بهش توکل کنه جون آدم رو میاره تو حلق آدم. خلاصه حاج آقا که سخت مشغول بود سر کارش و من هم توی اتاق در حالی که دندونهام به هم می خورد، نشستم فیلم دیدم. تازه بعدش هم هر یک ساعت یک بار از خواب می پریدم!!! می بینی آدمیزاد با خودش چه می کنه... (البته یه مقداری هم مشکلات دل دردی و اینها هم بودها! ما حالا یه ذره روغن داغش رو زیاد می کنیم...)

بالاخره آخرین دفاع در اطرافم فردا به وقوع خواهد پیوست و دیگه از شر هی چی disease فوق لیسانس در شعاع چند کیلومتریمون راحت می شیم. این ... خیلی خوبه...!

جلد چهارم و پنجم آتش بدون دود رو هم هفته پیش شروع کردم و تموم.... کم کم دارم دچار اضطراب می شم که اگه این دو جلد باقی مونده هم تموم شه چه کنم؟ البته می خوام سفارش بدم بقیه کتابهای نادر ابراهیمی رو هم برام بیارن. شنیدم یه کتاب 4-5 جلدی داده. دلم به اون فعلاً خوشه...

نوشتن سخت شده ... سخت... از این دلقک بازی خودم لجم می گیره!