برکه من

Sunday, May 21, 2006

زندگانی


خدا اين کامنتينگ پرشين بلاگ رو خير بده که به ما دسترسی فارسی می ده.
****

ديروز که شنبه بود اصلاْ‌ نمی تونستم حس ويک اندی در خودم ايجاد کنم. دليل اصليش هم اين بود که حاج آقا نبود. البته صبحش که ايشون رو برديم امتحان رانندگی داد و گواهينامه گرفت (بالاخره) حالا نوبت من بيچاره می شه! :(
از صبح برنامه چيده بودم که برم دريا. وقتی رفتم ديدم آقايون هم دارند تشريفشون رو می برند داخل. حسابی لجم گرفت و رفتم دعوا کردن با مسوولش که پس چرا دم در زدين شنبه ها مال خانومهاست. به هر حال که کسی واسه من نمی اومد اون همه آقا رو بيرون کنه. بغل همون جا هم همون Lady's Club که قبلاْ‌ رفته بودم بود. گفتم نميشه که اين همه برنامه ريزی رو به هم بزنم. زدم تو گوش پوله و ۱۵ برابر چيزی که در حالت عادی می شد خرج کردم و رفتم دريا (يه چيز حول و حوش ۲۰ هزار تومان برای يه دريا رفتن. حول و حوش ۳۰ هزار تومان هم کرم ضد آفتاب خريدن ۵ هزار تومان هم يه بستنی!!!) واقعاْ‌ چه حالی داد. ساعتها توی آفتاب ولو شی در کمال آرامش مطالعه کنی به هيچ چيز هم فکر نکنی و به معنی واقعی استراحت کنی.
خداييش کيف عالم رو کردم. اينقدر موندم که غروب آفتاب رو هم ديدم و رفتم. تازه فهميدم اين مواهب درس نداشتن که يه عمر بهش فکر کردم چيه! با اينکه اين همه از درسم گذشته ولی هنوز کيفش زير زبونمه. تازه الان که بيشتر هم حسش می کنم. چون تفريحات واقعاْ‌ تفريحاته! (حاج آقا ميگه: بی سليقه! کی ميره کنار دريا The Economist می خونه. ولی فعلاْ‌ از لذت بخش ترين تفريحات من همينه!)

ديگه اين که اين دو شبه با بر و بچس ايران دائم تریپ داشتيم. بعد از مدتها تونستم در يه جمع ۱۰ دقيقه بحث اعتقادی بکنم و آدمهای دور و برم اهلش باشند و در صدد بحث بربيايند. بعضی وقتها از اين نظرها احساس خلا می کنم. نه اينکه چون اينجام. چون توی ايران هم مدتها بود که با اطرافيانم بحث اعتقادی نداشتم. خداييش خوب بود.

کارم هنوز لوس تر از اونيه که بتونم در موردش سخنرانی کنم!