برکه من

Tuesday, August 22, 2006

ايران


وقتم به شدت تنگ و دائم در حال تنظيم كردن ديدار هر آنكس كه دوست دارم و بعضاً هر آنكس كه لازم است. به شدت وقت فشرده بود. دوري از هم هر دو مون رو اذيت كرد. ديدارها همه خوب بود. منتهي نمي دونم! يه طوري هم بود.
اومدن ها جاي 8:30 ساعت 1:00 شب پرواز كردم. نمي دونم برگشتن از يك پرواز 2 ساعته چند ساعت قرار باشه توي راه باشم (بماند كه هنوز بليط برگشتم توي دستم نيست و دارم براش مي دوم!)
دلتنگي ها كمي حل شد. ولي با قرار گرفتن مجدد در محيط ايران براي بار هزارم به اين پي بردم كه اين رفتن چقدر مثبت بوده و چه نعمت بزرگي دارم! بودن در ايران سخته،‌ تمامي شرايطش! خيلي احساسات مختلفي رو دارم تجربه مي كنم. پر از تناقض،‌ حتي گاهي پر از آزار! انتظارات لايتناهي اطرافيان كه هميشه عادت كرده بودم بهش تن ندهم و الان چون 4 روز اومدم نمي خوام توي اين 4 روز هزار تا ناراحتي پشت سرم باشه و سعي مي كنم همه انتظارات رو برآورده كنم و همه رو ببينم و به خودم فشار مي آد. اونهايي كه مي خواستم عميق و طولاني ببينم رو هنوز نتونستم ببينم. موانع زياد بوده...
همه اش غر شد!‌ اين طوري هام نيست ها! سفر خيلي خوبي بوده. خدا رو شكر. خيلي خوب بوده. همين كه تونستم نزديكانم رو دوباره ببينم و باهاشون حرف بزنم و درد دل بشنوم و درد دل كنم جاي هزاران هزار شكر داره... روي روحيه ام هم بايد كار كنم.

بعدالتحرير. عيدتون همگي خيلي مبارك باشه.