برکه من

Sunday, August 27, 2006

خوش گذرونی


از روزی که برگشتم دبی، میزان خوش گذرونی بالا رفت و طبیعتاً خرج کردن هم. شب جمعه ای با چند تا بروبچس رفتیم یه کنسرت که یکی از دوستهامون بلیط مجانی گیر آورده بود. بعد هم وسطش حوصله مون سر رفت و رفتیم یه رستوران تایلندی غذا خوردیم و تا ساعت 1 نصفه شب هم نشستیم به گپ زدن. اینجا چون اکثر دور و بری هامون – دختر و پسر- مجرد هستند، معمولاً به محض اینکه دور هم جمع می شیم، بحثهای حول و حوش روابط دختر و پسر شروع میشه، حالا چه شوخی و چه شوخی و جدی، معمولاً هم جدی. خوبیش اینه که همه می دونند ما زوج خیلی خوشبختی هستیم و هر چقدر هم که تلاش می کنند ضایعمون بکنند و یه جوری بندازند که ما با ازدواج خوشبخت نشدیم، وقتی خودشون رو با ما مقایسه می کنند، به شدت شرمنده می شن. بعد از رستوران هم اومدیم و تا نزدیکهای 3 تلویزیون دیدیم. معمولاً همیشه شب جمعه هم حتی زود می خوابیدیم، خیلی دلم برای این شب نشینی ها تنگ شده بود. دیشب هم پا شدیم رفتیم بولینگ. اولش که من از همه جلوتر بودم. یه آقای میانسال بریتانیایی با 4-5 تا پسربچه 12 تا 15 ساله هم بغل دست ما بود که به شدت من رو ساپورت می کرد و حس فمینیستی بهش دست داده بود. از روی مانیتور هم اسمم رو دیده بود و هی می اومد میگفت سارا این چی شد؟ سارا اون چی شد؟ آخرش هم در کمال ناباوری حاج آقا برد و در نهایت من بازی رو به رقبا واگذار کردم و باختم. عین همین واقعه در فوتبال دستی هم تکرار شد. هرچند که اصلاً کک من نگزید و کلی هم خوش گذشت. بعد هم دسته جمعی رفتیم خرید شمع و موسیقی. یه مبلغ گنده ای سی دی خریدم که بعدش حس پشیمونی بهم دست داد و امروز رفتم چند تاش رو پس دادم. البته وقتی رفتم باشگاه ایرانیان برای شنا، به نوارخونه اش سر زدم و مجدداً با خرید موسیقی ایرونی جبرانش کردم. خلاصه که خدا رو شکر این دو روزه خوب خوش گذشت. این هفته من می دونم از اون هفته های فجیعه و دارم خودم رو برای خروارها کار خفن آماده می کنم.