تنبلی
این نشانه چیه که صبح یکشنبه که شروع هفته است منتظر آخر هفته تعطیل باشی؟ و همچنین هنوز سر کار نرفته منتظر شب باشی که بیای خونه؟ بعله! بهش می گن تنبلی! عبارات بی ادبی هم براش وجود داره که در شأن این مکان نیست!
اتفاقاً این آخر هفته که گذشت، به خصوص جمعه اش به شدت weekend بود. شب جمعه که خودمون تلپ کردیم خونه یکی از دور و بری ها و تا 2 نصفه شب گفتیم و خندیدیم و بحث کردیم و آهنگ گوش کردیم و شمع روشن کردیم و چایی خوردیم و سرجمع بهش می گن: حال کردیم! بعدش هم با اینکه من خیلی دلم می خواست شب می موندیم، حاج آقا راضی نشد و شاعت 2 برگشتیم خونه. توی راه هم برای اینکه خوابمون نبره، توی اون هوای عالی نصفه شب که دیگه قشنگ از تابش آفتاب روز گذشته و هوای نوامبر جرأت نداره اون موقع هم داغ بشه، پنجره ها رو کشیدیم پایین و بنیامین گذاشتیم و توی شیخ زاید ویراژ دادیم. بعد هم خب بالطبع خوابمون زیادی زائل شده بود و تا 4 صبح نشتسیم یه فیلم خیلی بامزه که فکرش رو هم نمی کردیم جونش رو داشته باشیم دیدیم (Six Days and Seven Nights) که هریسون فورد بازی می کرد. جالبه که من اصلاً جاهایی که فیلم سانسور شده بود رو حالیم نشد. فرداش داشتم به حاج آقا می گفتم، چه زرتی این زنه نامزدش رو ول کرد و هیچ نشده رفت چسبید به فلانی! بعد حاج آقا توضیح دادند که خب هیچی نشده که این طوری شد و اون طوری شد، ولی سانسور شده بود! من هم چشام چارتا گفتم آهان! از اون لحاظ!! با اینکه 4 صبح خوابیده بودم، 8.5 پا شدم. نمی دونم این چه وضع افتضاحیه که من دارم. بیدار شدن صبحم اصلاً ربطی به اینکه شب کی خوابیدم نداره. آرزوم بود اون موقع می تونستم تا 11 بخوابم. تا 9.5 هم در حال تلاش بودم، ولی نتیجه نداد.
دیشب هم چون من در وبلاگ یکی از دوستان دستور پخت یه نودل چینی دیده بودم و هوس غذای چینی کرده بودم، علیرغم اینکه دیروزش هم رفته بودیم رستوران و خروارها پیاده شده بودیم، دوباره رفتیم رستوران. اینقدر غذایی که سفارش دادم تند بود که نصفش رو به زور نوشابه خوردم و بقیه اش رو هم نتونستم تحمل کنم. بعدش هم رفتیم سینما یه فیلم خیلی باحال: Take the Lead. واضحاً ما آخرین نفرها بودیم که داشتیم فیلم رو می دیدم. چون فقط خودمون دو تا توی سینما بودیم!!! شده بود سینما خیلی خلوت باشه، مثلاً 3-4 نفر دیگه باشند، ولی این دیگه خیلی نادر بود. خیلی فیلم قشنگی بود. البته برای کسانی که نسبت به رقصهای کلاسیک و هنرهاش و معانیش علاقه یا اعتقاد خاصی ندارند نمی تونه فیلم جالبی باشه. جالب ترین چیز فیلم هم بازی معرکه آنتونیو بندراس بود که خب خیلی ها به خاطر قیافه اش می رن فیلم هاش رو می بینند، خیلی ها به خاطر بازیش، ما به خاطر هر دوش! به هر حال فیم هم بر اساس داستانی واقعی بود و جالب بود. فکر کنم فیلم بعدی ای که بخوام برم World Trade Center باشه که مربوط به 11 سپتامبره و احتمالاً می خوان جیگر همه رو بذارن روی ذغال باد بزنند که چقدر آمریکای حیوونی معصوم و مظلومه و مسلمونها تروریست و ال و بل اند! دیگه عادت کردیم به این حرفها؛ اصلاً گوشهامون سر شده!
از این همه روزمره نویسی بنده بفهمید که چقدر(!) روزمره شده ام. دغدغه هام همین چیزهاست. یه ذر این ور، یه ذره اون ور. به آرامشش می ارزه. ولی خب، یه ذره هم زیادی هویجیته!