برکه من

Thursday, November 16, 2006

علل ...


علل کمتر نوشتن:
1- اتاق رییس عوض شده و دقیقاً اشراف کامل به لپ تاپ من داره و نمیشه زیرسبیلی درکرد. از هفته دیگه که آفیس عوض میشه و جا اونقدر تنگ و کوچولو خواهد بود که همه به همه اشراف خواهند داشت!!
2- سرشلوغی وحشتناک: شنبه GITEX شروع میشه و کارها چند برابر. هر چند که من تا الان متأسفانه با جایتکس کار نداشتم و سر کارهای خودم سرم شلوغ بوده، ولی می تونم توجیه ننوشتن روزهای آینده رو که بکنم!

شنبه که اولین روز جایتکسه و متأسفانه هم ویک اند ما، بنده presentation در دکون oracle دارم و هنوز حتی آماده اش هم نکرده ام! چه برسه به تمرین و تأیید و غیره. به خدا خیلی پرروام. یعنی اولش که دو ماه پیش رئیسم بهم گفت برام پرزنتیشن گذاشته ذوق کردم که چنین موقعیتی شاید کمتر نصیبم بشه. اما حالا دارم دوقلو می زام که می خوام چه خاکی بر سر خودم بکنم که آبروی شرکت و اجاره به oracle و غیره حفظ بشه!

پریروز نزدیک 400 کیلومتر رانندگی کردم. 7:30 صبح راه افتادم که از اون ور نصفه شب برنگردم. شهر العین یه کار خیلی طولانی داشتم. تمام مسیر رو با سرعت 130 رفتم و بالاخره 2 ساعته رسیدم. از صبح هم مثل چی در حال کار بودم. عصر هم بالاخره ساعت 4:30 راه افتادم. اومدم طبق تابلوها یه مسیر میان بر برم، غلط زیادی از آب دراومد! از شترها و بیابونها و خارها و چادرنشین ها و هر اونچه که بتونین گذشتم و در یک جاده مخصوص عبور ومرور کامیون قرار گرفتم که محض رضای خدا چراغ هم نداشت. من هم سعی می کردم در کمال مثبت نگری بگم که خب در عوض غروب خوشگل خورشید در بیابون رو می بینم! خلاصه که دیگه چشم و چارم دراومد از خستگی. سرم سنگین شده بود و آهنگ و تخمه و هر کاری هم که می کردم سنگینیش کم نمیشد. می دونستم خوابم نمی بره، ولی مطمئن نبودم که دوام بیارم. دو سه ساعت یه بار هم یه مسج از حاج آقا دریافت می کردم که ببینه حالم خوبه یا نه. خلاصه که خدا رو شکر به دیروقت شب نکشید و از بیابونها خارج شده بودم و به ترافیک های وحشتناک و لعنتی دبی رسیدم. ولی خدا رو شکر کردم. وقتی رسیدم احساس می کردم از زیر تریلی کشیدنم بیرون! بلافاصله رفتم نیم ساعت توی سونا ولو شدم. بعدش دیگه اصلاً ضربان قلبم آروم نشد. نهایتاً 9:30 خوابیدم تا صبح تا دوباره آدم شدم. خداییش در این شرایط کی می تونه انتظار وبلاگ نوشتن داشته باشه؟
به عنوان تکمیلیه یادآور بشم که بنده هر چقدر کار بکنم حقوقم ثابته. کارمند جزء حقوق بگیر بیچاره! نگین نشسته داره پول پارو می کنه. همین جوریش هشتمون گروی نهمونه و موندیم سه ماه دیگه چه جوری خونه سی متریمون رو با قیمت 18 ملیون تومان در سال اجاره کنیم!!! ماها که حتی اضافه کار و از این ماجراهام نداریم که بگیم زیاد کار می کنیم پول بیشتر بگیریم!

چند وقتیه دارم سعی می کنم لایف استایلم رو اصلاح کنم. از وقتی هوا خوب شده تصمیم گرفتیم که یه مقدار پیاده روی بریم. برای همین روزهای زوج صبح می ریم کنار دریا راه می ریم. هوا صبح ها و شبها خیلی عالی شده. دریا هم که ماه. حتماً عکس می ذارم. به خصوص اگه بشه یه روز مهی عکس بگیرم که دل آدم میره! بعدش هم عصرها رو سعی می کنم حتماً هفته ای 2-3 بار هم که شده برم gym. خیلی خوبه. باید خودم رو مجبور کنم. نکته مهمه دیگه هم اینه که حتماً هر روز با ناهارم یا سالاد می خورم یا میوه. همیشه زورم می اومد چند برابر پول بدم از این سالادها و میوهای آماده بکشم. اما وقتی دیدم که خودم آدم نیستم که درست کنم یا بخرم، ترجیع می دم ویتامین بدنم تأمین بشه. خلاصه که دارم سعی می کنم یه ذره این زندگی ماشینی رو درستش کنم. دو هفته هم هست که ماهی رو به مجموعه غذاها اضافه کردم که البته اقبال چشمگیری نداشته. برای شروع بد نبوده.
خلاصه اگه وبلاگ نمی نویسم، دارم سعی می کنم جای ولگردی در اینترنت، کمی به خودم برسم. یه ذره هم اگه وقت باز بشه سعی می کنم مطالعاتم رو بیشتر کنم.
به یکی از دوستهام گفتم که با من عربی حرف بزنه و من انگلیسی جوابش رو بدم. امیدوار کننده است. فکر کنم این طوری شانس داشته باشم که عربی یاد بگیرم.