برکه من

Friday, November 24, 2006

غرغر

دل بیچاره ام می خواست بعد از هفته به این پرکاری و با این خستگی شدید، فردای جایتکسم یه روز آروم تری باشه. صد رحمت به جایتکس! از صبح 3 تا جلسه که یکیش یه ارائه برای 25 نفر بود(!) و یه نصب و راه اندازی سیستم که 2-3 ساعت خودش طول کشید. و تعداد بیشماری تلفن در حال رانندگی و موقع جلسه و ... که همشون ایمیل زده اند و تعداد کثیرتری هم ایمیل های دیگه و پیگیری های دیگه و الی آخر ... ساعت 4 اومدم در حالیکه از سردرد و گرسنگی داشتم می مردم ناهاری خوردم و نماز خوندم. خیر سرم فکر می کردم یک ساعت تونستم زودتر بیام خونه. در حالیکه ساعت 8 شبه و بنده سر کارم هستم و دارم ایمیل می گیرم و ایمیل می فرستم. حاج آقا هم احتمالاً امشب تا نصفه شب یا صبح سر کاره. یه زمانی روی شب جمعه ها حساب می کردیم. الان دیگه روی اون هم نمیشه حساب کرد. من واقعاً به دو روز تعطیلی کامل احتیاج دارم. این هفته که از شنبه رفته ام سر کار، احساس می کنم دو برابر کار کرده ام! به خدا خیلی غرغرو و پرتوقع نیستم، حداقل سعی می کنم نباشم. نه به لحاظ جسمی و نه به لحاظ روحی نمی کشم. جالبه که وقتی بهم خوش می گذره، ولو اینکه یه خوشگذرونی جزئی در حد یه بیرون ساندویچ خوردن هم باشه اینقدر زندگی برام قشنگ و زیبا میشه. به همون اندازه وقتی هم خسته و ناراحت و کوفته ام، کل زندگی برام خاکستری و بی معنی و زهرمار میشه. واقعاً:
لکیلا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتیکم ...

باز هم یه سارای خسته غرغرو لوس ننر طفلک ...