برکه من

Monday, December 04, 2006

وقایع اتفایه


وقایع اتفاقیه زیادی در حال رخداد بوده که مانع از سیاه کردن سفیدی اوراق وبلاگیه گشته و شاید خاطر یاران از وجود بی وجود این جانب چرکین و غمگین نموده که چرا این رفیق بی رفیق وبلاگیه بی روز شده خود را وبلاگیه نام نهاده. لیک پس از توضیح و عذر از خطا، شاید دوستان پذیرای عذر بوده و ... الی آخر.
به هر حال زیپ شده عرض می کنم خدمتتون که:
1- چهار روزه رفتم ایران و برگشتم. سفری بس مختصر و بسی مفیدتر. به کسی هم نگفته بودم که می رم و یکی دو تا سکته ناقص و نیمه ناقص نثار اطرافیان کردم. به هر حال سفری بود که عمراً وقت میشد کاری با اینترنت داشت. یعنی حیف می بود که وقتی برای وبلاگ می گذاشتم. سفر ایران خودش ماجراییه که از حوصله من و شما تعریفش خارجه. فقط باز هم باعث شد که بیش از پیش و بسی بیشتر خدا رو شکر کنم که دعاهام مستجاب شد و ... موقعیت های بهتر برام ایجاد شد (بگذار نگم از این مملکت نجات پیدا کردم)
2- یکی از نزدیکانم رو هم با خودم آوردم که بند نشد و دو روزه برگشت! دیروز در غم شدید بردیم رسوندیمش فرودگاه. ولی همون دو روز هم خیلی خوب بود.
3- دو تا از دعاهای عظمای من مستجاب شد. یکی اینکه حاج آقا دیگه شنبه ها هم تعطیله و این مدت مدیدی بزرگترین آرزوی من بود. دیگه اینکه دفتر ما هم جابجا شد و اومدیم اینترنت سیتی که قرار بود بیایم و با خونمون 5 دقیقه و با محل حاج آقا هم 5 دقیقه فاصله داره. فضاش هم معرکه و بسیار زیبا و عالی است. طبقه 16 هستیم و منظره مون هم خیلی زیباست. اما تا لوژستیک منطقه دستم بیاد کلی خرجم میشه. چون وسیله گرم کردن غذا که ندارم. رستورانهای ارزون رو هم هنوز نمیشناسم. ولی امروز تنهایی کنار یه دریاچه خوشگل وسط منطقه سبز بسیار خوشگلی روبروی شرکت ناهار خوردم. یکی از مشکلات اساسی دیگه جای پارکه که فجیعه و باید یه فکر اساسی بکنم. یه مشکل دیگه اینه که تمامی اطراف ساختمونمون در حال ساخته و گل و شله و کفش آدم افتضاح میشه. امروز کفش پارچه ای خوشگل آبیم قهوه ای شد! یه مشکل دیگه هم اینه که با اینکه 8 تا آسانسور داریم ولی چون 50-60 طبقه است و هر کدوم هم 7-8 تا آفیس داره، یه ربع طول میکشه که برسی طبقه 16!
4- از زیباترین و جالبترین وقایع این روزها هوای بهشت و معرکه دبی بوده. من که اولین بار این فصله دبی رو می بینم باور نمی کردم چنین بارونهای اساسی بیاد! اینقدر هوا دبش و قشنگ شده که نگو. بارونش مثل سیل بود. از اونجایی هم که احتمالاً فرکانس تکرار چنین حادثه ای در سال در حدی نیست که ارزش داشته باشه شهرداری ها بهش فکر کنند، هیچ خیابونی جوی نداره و در نتیجه دریاچه و برکه های زیادی در شهر ایجاد شد. دیروز که رفته بودیم شارجه که مهمونمون رو برسونیم فرودگاه، مسیر 40 دقیقه ای رو 2 ساعت توی راه بودیم به خاطر بارون و ترافیک. قشنگ یه جاهایی تا کمر ماشین توی آب بود. (حاج آقا دلش رو خوش کرده بود که این صحنه های فجیع رو بسی جالب تر در وبلاگم بیان کنم، ولی الان حس ادبی اینها دارم نمیشه!) تمام مدت حسرت می خوردم چرا دوربین ندارم واسه وبلاگم عکس بگیرم. فعلاً این از این. بعداً بیشتر میگم.