برکه من

Tuesday, December 19, 2006

العفو


بعد از خواندن نمازی دست و پاشکسته و بدون حضور، به عادت همیشه و طبق روال، سجده شکری کردم و مثل لقلقه همیشه دهان، سه بار "الهی العفو"ی گفتم، در حالیکه داشتم به شام شب و برنامه ورزش و خریدی که باید بکنم و ... فکر می کردم. همین طوری سه بار دیگه "الهی العفو" گفتم. یه لحظه توجهم جلب شد. دوباره سه بار دیگه "الهی العفو" گفتم در حالیکه با خود فکر می کردم چه می گویم؟ برای چه می گویم؟ به چه چیزهایی العفو می گویم؟ همین طور ادامه دادم به گفتن و فکر کردم. هر چه فکر کردم، دلیلی بر العفو گفتن پیدا نکردم ...! و اینجا بود که تکان خوردم. من حتی بر گناهانم آگاه نیستم!! حتی نمی دانم چه اعجوبه ای شده ام. با ناامیدی و امیدی در انتهای انتهای وجود ادامه دادم تا شاید به یادم بیاید که ... و کم کم روشن شد. سیاهی ها کم کم از پس روشنایی العفو خود را نشان داد. العفو گفتم به تمام غیبت هایم، به قضاوتهایم، به نمازهایم، به وضوهایم، به دروغهایم، به عدم خلوصم، به توحید ناقصم، به شرک مضمنم، به ندیدن او و تأثیر او در همه جا، به امید به تأثیر بقیه مؤثرها به جای تنها مؤثر،به فکر نوشتن جملات وبلاگ به هنگام العفو گفتن! (توبه بر لب، سبحه بر کف، دل پر از شوق گناه/ معصیت را خنده می آید ز استغفار ما!!!) به بازی هایم با دنیا، به بازیچه دنیا شدن، به روزمرگی ام، به اسرافم، به عدم توجهم، به نگاههایم، به افکارم، به هدر شدن جوانی ام (می گویند در قیامت یک بار از آدم می پرسند با عمرت چه کردی؟ یک بار می پرسند با جوانیت چه کردی؟ ...) به حقوقی که ضایع کرده ام، به حقوقی که بر گردن دارم، به تمامی حقوقی که رعایت نکرده ام، از حقوق دوستانم، پدرم، مادرم، تنها خواهرم، خواهرزاده ام (که اگر انتخابی داشت، هرگز خاله به درد نخوری مثل من را انتخاب نمی کرد!)، همسرم، معلمانم، استادانم، به حق عشق، حق سلامت، حق وجود، حق ائمه ای که از زندگی ام خط خورده اند و بعضاً جز اسمی در زندگیم نقشی ندارند، به .... خیلی چیزها. درست است، خدا ستارالعیوب است، خدا می پوشاند، چرا بنده نفهم باید جار بزند؟! چون بنده نفهم از شدت ستارالعیوبی خدا اصلاً از یاد برده که به چه چیز باید العفو بگوید!
وقتی طبق روال همیشه بعد از العفو، "استغفرالله ربّی و أتوب إلیه" گفتم، یاد هفت مرحله استغفاری که امیرالمؤمنین فرموده اند افتادم که ... وای بر من، از آخری شروع کرده ام و شش تای اولی را رها...

بعدالتحریر. امیدکی به ذی الحجه دارم، شاید فرجی حاصل شود...