برکه من

Monday, May 21, 2007

باز هم ... پراکنده ها


حس نوشتنم نیست. سرم هم شلوغه و وقتش هم نیست... همه چیز خوبه. زنده ام و زندگی خوب می کنم یا خوب زندگی می کنم. خیلی نمی دونم فرقش چیه.

دستم البته باگ داره. ماجرای مسخره مچ که از تنیس شروع شد و دو ماه شده که سر کارم گذاشته بدتر شده. دیروز بعد از 4 جلسه فیزیوتراپی حتی تحمل امواج سونار رو نداشتم که با مچم برخورد می کرد. دردش پدرم رو درآورد. می گن باید کورتون مفصلی تزریق کنم. ببینم چی میشه. از این یه کار خیلی بدم می آد. کار پیرزن های 70 ساله است، نه دختر 26 ساله! همه استخوانهام پوک میشه. حاج آقا میگه کورتون درمان همه دردهاست. دیدی فلان و بهمان دردت که با هیچی خوب نشد و کورتون درستش کرد؟ اگه این طوری پیش برم ...!
دست راسته. دلم می خواست بولینگ می رفتم. نمیشه با این دست.

مسخره ها یه ورژن زدند روی این نرم افزار مسخره شون و من که دو هفته شب و روز وقت گذاشته بودم که راهش بندازم، حالا این ورژن جدیدش دوباره مشکل داره و کار نمی کنه. باز کارم دراومده...!

همین پراکنده ها دیگه، این هم می تونه پست باشه، نمی تونه؟

بعدالتحریر. یه حرفهایی توی دل می مونه که همون بهتر توی دل بمونه. این "دل"مه که گرفته... همین!