برکه من

Wednesday, May 23, 2007

سر نترس!


روی من شدید زیاده. کله خریم هم کمی تا قسمتی. سر نترس داشتنم هم همین طور. یکی دوبار در مورد کارهای مربوط به دکتر و بیمارستان یک کارهایی تنهایی کردم و بعدش فهمیدم که ریسکی بوده و بعضاً هم به مشکل برخورد کردم. بماند. امروز هم کردم. نمی دونم چمه. خودشیرینیه، آخه واسه کی؟ اثبات کردنم به خودمه، آخه واسه چی؟ رفتم فیزیوتراپی، دکتر که دید خوب نشدم گفت کورتون مفصلی بزنم. من هم گفتم باشه، همین جا بزن. در حالیکه حتی کمی هم می ترسیدم. قبلاً هم تاریخچه غش بعد از شوک سوزن داشتم. خلاصه که این یک کار رو نکرده بودم که کردم. الان دستم بی حس بی حسه. تعداد کثیری مسکن های قوی داده که از پس دردش بربیام! دردش هنوز شروع نشده. من هم در کمال خوش بینی دارم احساس می کنم که درد شدیدی نخواهد داشت و اصلاً کم کم خوب میشه. با اینکه سرگیجه و ضعف داشتم، پاشدم اومدم سر کار (کارمند نمونه، آقا به نوبت، به شما هم رزومه ام رو می دم اگه منو می خواهین!) تا کارهام تموم شه و بعد برم خونه تنهایی درد بکشم! خلاصه که این سر نترس یه بار سر ما رو به باد نده خوبه!