برکه من

Sunday, September 21, 2008

شطحیات قدریه

گاهی آدم باید چشمهاش رو ببنده، اعتماد کنه و بدون اینکه پشتش رو نگاه کنه، خودش رو ول کنه عقب و بدونه که اون می گیرتش. نگهش می داره... نمی دونم یعنی چی ها! اما الان حسم اینه.

حیفه آدم توی شب قدر دم دم های سحر که دیگه داره خوابش می بره و از هر وسیله ای استفاده می کنه که فقط بیدار باشه که نمازش قضا نشه، از یه پست توی وبلاگش گذاشتن خودش رو محروم کنه، نه؟

راستی! شب قدر می تونه بدون مراسم هم باشه، بدون عزاداری و انواع روضه ها... ما کردیم، شد! توی مفاتیح هم نگاه کردیم دیدیم چیزی در این زمینه ها ننوشته، واسه همین با خیال راحت، وسط هال خونه مون سجاده انداختیم و در حالیکه حاج آقامون توی اتاق تخت خوابیده بود، واسه خودمون دعا خوندیم و دیدیم اه! میشه. مجبور نیستی خیلی غصه بخوری که مسجد ایرانی ها به افق ایران شب قدر میگیره، نه دبی و تلویزیون ایران هم که به افق خودش مراسح احیا داره و نه دبی !! واسه همین به راحتی بدون زور زدن بقیه بشین دعا کن. شاید حال و ثوابش هم کمتر نباشه و بعضاً ای بسا بیشتر باشه...

و البت که حاج آقا الان به من معترضه که مجبور بودی اینقدر زود پاشی که بهترین لحظات شب قدر که دم سحر هست رو بشینی بلاگی جای دعا و قرآن. به جاست. درست. اما خب دیگه من الان واقعاً هر چی زور بزنم دعا و عبادتم نمیاد راستش. فقط می خوام نمازم رو بخونم و برم بخوابم.

بعدالتحریر. حال کردین چه پست معنوی ای در معنوی ترین لحظات سال از خودم دروکردم؟ الان صاعقه ای چیزی از آسمون نزول در مغز سر بنده خواهد کرد... یاران التماس دعا. ما که فکر کنم هر چی امشب ریسیده بودیم با این پست پنبه شد!