برکه من

Friday, September 02, 2005

اقرأ


احساساتم در مورد امروز خیلی شدید است. تصور اینکه اگر نوری چون محمّد (ص) نبود و مبعثی نبود و سیاهی که بدون حضور و ظهور او بر عالم حاکم می شد، هیجانم را در مورد این روز بیشتر و بیشتر می کند. از منتهی الیه وجودم این روز را به همه عالم- که چه بدانند و ندانند از وجود مبارک نبوتش بهره مندند- و بعد به همه مسلمانان – که نور هدایت را از طریق او یافتند- و بیش از همه به شیعیان – که تجلی حقیقی نور حق را در محمّد (ص) و عترت طیبه اش رؤیت کردند- از صمیم قلبم تبریک می گویم.

تمامی احساس وهیجانم در زیر خلاصه شده است. (با اینکه همه این رو شنیده اید یا خوانده اید اگر دوست دارید یک بار به قصد این احساس بخوانید لطفاً)

این کیست این، این کیست این، این یوسف ثانیست این
خضرست و الیاس این مگر یا آب حیوانیست این


این باغ روحانیست این یا بزم یزدانیست این
سرمه سپاهانیست این یا نور سبهانیست این


آن جان جان افزاست این یا جنة المأواست این
ساقی خوب ماست این یا باده جانیست این


تنگ شکر را ماند این سودای سر را ماند این
آن سیمبر را ماند این شادی و آسانیست این


امروز مستیم ای پدر توبه شکستیم ای پدر
از قحط رستیم ای پدر امسال ارزانیست این


ای مطرب داوود دم آتش بزن در رخت غم
بردار بانگ زیرو بم کاین وقت سرخوانیست این


مست و پریشان توام موقوف فرمان توام
اسحاق قربان توام این عید قربانیست این


رستیم از خوف و رجا عشق از کجا خوف از کجا
ای خاک بر شرم و حیا هنگام پیشانیست این


گلهای سرخ و زرد بین آشوب و بردابرد بین
در قعر دریا گرد بین موسی عمرانیست این


هر جسم را جان می کند جان را خدادان می کند
داور سلیمان می کند یا حکم دیوانیست این


ای عشق قلماشیت گو از عیش و خوش باشیت گو
کس می نداند حرف تو گویی که سربانیست این


خورشید رخشان می رسد مست و خرامان می رسد
با گوی و چوگان می رسد سلطان میدانیست این


هر جا یکی گویی بود در حکم چوگان می دود
چون گوی شو بی دست و پا هنگام وحدانیست این


گویی شوی بی دست و پا چوگان او پایت شود
در پیش سلطان می دوی کین سیر ربانیست این


آن آب باز آمد بجو بر سنگ زن اکنون سبو
سجده کن و چیزی مگو کین بزم سلطانیست این

بعدالتحریر. چقدر این رحمة للعالمین بودن حضرت ملموس است و چقدر... از آن غافلیم.