برکه من

Sunday, August 19, 2007

تشویش


سالمم. سرحالم. روزها گرمه. مشغول کارم. شکر خدا رو می کنم. ماه رمضون نزدیکه. به بعضی چیزها ذهنم درگیره، مثلاً اینکه چرا توی اروپا و آمریکا و خاور دور پیغمبری نیومده، همه توی خاورمیانه و عراق اومده. یا مثلاً اینکه آیا برق ناخن اشکال داره یا نه و اگه داره چرا. یا مثلاً اینکه چرا بعضی چیزها اینقدر الکی سخت و گیر میشه، در حالیکه زندگی راحت تر از اینه. شاید هم به اینکه چطوری کار رو به بهترین شکل انجام بدم یا اینکه آیا اصلاً باید به بهترین شکل انجام داد یا دودر کرد. دودر کردن کار بدیه یه نه؟ آیا مالم حرومه. به خمسم فکر می کنم و اینکه خمس رو باید دودر کرد یا داد. اگه همه می گن برمیگرده پس چرا دودر کرد؟ یا به این فکر می کنم که هوا چرا اینقدر گرم میشه و تا کی می خواد اینقدر گرم بشه. یا اینکه چقدر حیف که بری پول سینما بدی و فیلم جکی چان ببینی چون فکر می کردی هالیوودیه، اما یه فیلم مزخرف چینی بوده که دوبله شده. بعضاً حتی به این فکر می کنم که چقدر دلم می خواد برم یه بار تاریک خلوت با یه آهنگ آروم و رمانتیک و یه ذره حال کنم. بعضی وقتها هم به این فکر می کنم که سه شنبه آیا باید بولینگ بازی بکنم یا نه. حتی خیلی وقتها ذهنم به این سمت میره که کلاس یوگا برم تا استرسم کم شه. اگه برم وضعیت مچم چی میشه؟ باز هم به تنیس هیچ وقت می تونم فکر کنم؟ این قطعاً یکی از فکرهام هست. وقتی نوامبر بیاد و بشه بیرون رفت، آیا مچ من هم مثل هوا خوب شده من برم تنیس. در بین این همه فکرها گاهی هم سعی می کنم به امام حسین و امام سجاد و تولدش و گاهی هم به نیمه شعبان و امام زمان فکر کنم که عذاب وجدان نگیرم، که همچنان فکر کنم که من دختر خوب و مؤمنی ام – حتی اگر نیستم. اما باز در بینش به گوگوش هم فکر می کنم که همه ایرانی ها چقدر محو صداش هستند، اما من به هر حال خیلی از خواننده های زن ایرانی و کش و قوس صداشون خوشم نمی آد، با اینکه باز گوگوش یه چیز دیگه است. خیلی وقتها هم به اجاره خونه که چند ماه دیگه تموم میشه و قرارداد جدید و یه خونه دیگه یا همین خونه فکر می کنم. خیلی وقتها، خیلی وقتها به گرمای هوا و آفتاب دبی و دریای خیلی خوشگل خیلی آبی جلو روم فکر می کنم – نگفته بودم که توی شرکت اتاقم رو عوض کردم و از طبقه 16ام منظره آبی دریا و نخل ساخته شده روی اون و قایق های تند شناور روی آب رو دارم، گفته بودم؟ سالمم. سرحالم. مغزم در حال فکر کردنه. خدا رو شکر می کنم. ماه رمضون هم که نزدیکه. هنوز روزه قرضی دارم و گذاشتم دقیقه 90. فکر روزه گرفتن از خودش سخت تره، نه؟ ماه رمضون خوبه. نه فقط به لحاظ معنوی، چون ماه رمضون ساعت 3 تعطیل میشه…. برق ناخن بالاخره اشکال داره؟ شاید هم نداره. برق لب چطور. برق چشم و مغز و اعصاب چطور. برق و جرقه زدن قلب چطور؟ مگه برق قلب همون عشق نیست.پس احتمالاً اشکال داره دیگه. پول حرام و حلال چیه؟ کی تعیین می کنه که از این لحظه پول حرامه؟ مثلاً الان من سر کارم و دارم اینها رو می نویسم. چطوری می تونم توی پول ماهانه ام حساب کنم که این قسمت پولم که کار انجام نداده ام حرام شده که جداش کنم یا جبرانش کنم؟ همون اضافه کاری بدون حقوق اضافه جبرانش می کنه؟ یا من دلم رو خوش کرده ام؟ جمعه هم دو تا مهمون داشتم. مهمون یادم رفته بود. حتی مهمون دادن رو دوست داشتم. جالب بود. جالب هست. جالب خواهد بود. جالب می شود. جالب… دارم Veronika Decides to Die مال پائولو کوئیلو رو می خونم. گاهی احساس می کنم حس ورونیکا رو می فهمم. گاهی هم اصلاً نمی فهمم. گاهی هم من قاطی می کنم. دیشب خوب خوابیده ام. حتی دو ساعت هم سر شب خوابیدم. نباید پس قاطی کنم، نه؟ پس... وا....! جریان چیه؟