برکه من

Thursday, August 23, 2007

و باز هم ... مثل همیشه: کاااااااااااااااااار

عجب روزهای وحشتناکی! یعنی این هفته فقط باید تموم میشد! یکی دو روز توی اوایل آگوست خوشحال بودم تابستون شده و ایمیل ها کمتر، ولی این هفته اینقدر کارهای بزرگ و وقت گیر سرم ریخته بود و اینقدر سرم وحشتناک شلوغ بود و اینقدر کارم پر استرس که کامل خل شدم. امروز که دیگه نگو. از صبح گیر یک کار تکنیکال وحشتناک گیر مزخرف پیش یه مشتری شدم که داشتم خل می شدم. خیر سرم روزه هم گرفتم و می خواستم ساعت ناهارم رو استراحت کنم بتونم عصری این پروپوزال ها رو بفرستم! نشون به اون نشون که تازه ساعت 4:30 رسیدم شرکت. ساعت ناهار که بی خیال، اگه بتونم ساعت عادی برم خونه هنر کردم. خداییش زبون روزه ای، 10 ساعت کار به این پراسترسی و فشاری داشتن آخرش چی میشه؟! (اگه حاج آقا اینجا بود می گفت: وا! تو واقعاً فکر می کنی کارت زیاده؟ هر کار خیلی معمولی ای 10 ساعته و اینقدر استرس داره، مگه اینکه منشی بشی! کار زیر 13-14 ساعت که زیاد نیست!!! و در این شرایط من قرمز میشم و سبز میشم و آبی میشم و خودم رو خونسرد نشون می دم و می گم: ولی به نظر من 10 ساعت کار نرمال نیست. حتی یه مدیر کل هم می تونه کارش 9 ساعت باشه!)
خلاصه که قبلاً منتظر تابستون بودم کارها سبک تر شه که نشد. حالا منتظر ماه رمضون نشستم که کارها سبک تر شه، اون هم بعید می دونم بشه. خدا آخر و عاقبت این همه سگ دو زدن ما رو بخیر کنه. آخر و عاقبت این بدن داغون و سرفه ها و کمر و مچ و دست و کله و مغز و استخون و همه چیز بنده رو هم ایضاً...!

بعدالتحریر. دوستان تو رو خدا کم مایه نذارین یه وقت ها. تا دلتون خواست در مورد لحن بنده کامنت بدین. خودتون رو به این روز بندازن ببینم لحنتون چی میشه؟! :)