برکه من

Tuesday, October 02, 2007

خوف

همیشه قبل از ماه رمضون، از خیلی قبلش، من همه اش اضطراب اومدن ماه رمضون رو دارم. بیشتر اضطراب دارم تا ذوق. یه اضطراب از یه مقوله غریب. نزدیک ترین حسی که می تونم بگم رفتن سر کلاس استادیه که خیلی درس دادنش خوبه، با تو هم خیلی رفیقه و هر کار می کنه که تو خوب درس یاد بگیری، اما تو درس نخونده بخوای بری سر کلاسش و امتحان بذاره جلوت. نمی خوام تعبیر ادبی و مثال و تشبیه و از این چیزها زده باشم. حسم رو دارم میگم. یه نوع حس ترس و اضطراب و در عین حال شرمندگی و خلاصه یه چیز قاطی پاتی. وقتی ماه رمضون میرسه، این ماجرا ادامه داره و هر چی به شبهای قدر نزدیک تر میشم این حسم شدیدتر میشه. اصلاً یه طورهایی آشوب میشم. همه اش نگرانم. از قبلش هی تقویم باز می کنم و روزهای پس و پیشش رو نگاه می کنم ببینم چند شنبه است و موقع جلسه گذاشتن و اینها هم یه جورهایی هی هولش رو دارم که مثلاً فردای شب قدر نیفته (طبیعتاً یه مقداریش نگرانی اینکه مثلاً شب نخوابیدم و فرداش کارم سبک باشه). اما یه اضطراب بدیه. در مورد شبهای قدر همه اش نگرانم نکنه خواب بمونم، نکنه بی حال باشم و حس بیدار موندن نداشته باشم، نکنه به زور بیدار بمونم و اما حسش نباشه، نکنه بیدار بمونم و حال خوبی هم داشته باشم و ... بخشیده نشم. نکنه شب قدر بخشیده نشم... آخر توی تجزیه و تحلیل این همه اضطراب، از اضطراب رسیدن ماه رمضون و بعد اضطرابهای مختلف رسیدن شبهای قدر، به این نتیجه میرسم که اضطراب اصلی من اینه که "نکنه بخشیده نشم"! میگن اگه کسی در این شبها بخشیده نشه دیگه حسابش با کرام الکاتبینه، مگه اینکه عرفه اون سال در صحرای عرفات حاضر بشه ( که اون هم خداییش دیگه آخرشه! یعنی خیلی اوضاعش بی ریخته اگه اونجا بخشیده نشه. باز هم میگن اگه کسی اونجا این حس "اگه بخشیده نشم" الان من رو داشته باشه، خود این تردیدش گناهه. اینقدر که وعده عفو خدا محکمه)
خلاصه من همه اش دلشوره دارم که نکنه بخشیده نشم. البته این احساسم خیلی هم پرت نیست. هر چی برمیگردم به خودم می بینم ریشه اش اینه که من اصلاً تو کار عذرخواهی اینها نیستم. یعنی حتی یه لول شوت تر. اصلاً حالیم نمیشه که گناه کرده ام که بخوام واسش طلب توبه کنم. چند دفعه ای تلاش کردم و یه ذره خودم رو فشار دادم بتونم توبه کنم، اما دیدم واقعاً شرایط اولیه توبه رو ندارم. شرط اول اینه که بدونی مرتکب خطا شدی. من اگه بخواهم خطایی رو به یاد بیارم، در عین به یاد آوردن می بینم که انواع توجیهات رو براش دارم، چون که اصلاً قصد ترکش رو ندارم و اون رو درست می دونم! خلاصه این میشه گروه خطاهای غیر خطا. بعد میرسم سراغ خطایی که به خطا بودن قبول دارم، انواع توجیهات رو براش میارم که در اون شرایط چاره ای نبود و نیت من که فلان و بهمان نبود و هر کی دیگه هم بود همین کار رو می کرد و ... خلاصه که برای بنده امر "توبه" شده امری!
بگذریم.
اضطراب من برای شبهای قدر همچنان باقیه. یه شبش گذشته. بی تعارف بگم به لحاظ ظاهر امر که بر ما خوب نگذشت. مگر اینکه خدا با حساب کتابهای خودش اعمالی که من روش حساب نمی کردم رو اون شب روش حساب کنه. دل نگران دو شب باقی مونده ام. این هفته ای که شبهای قدر درش قرار می گیره خیلی به لحاظ روحی به من فشار وارد می کنه. ایام عزاداری هم که خودش یه فشار روحی بالاتری وارد می کنه و به ازای هر کار عادی اضطراب این رو دارم که من که عزادار واقعی نیستم وقتی الان دارم همین کارهای عادیم رو می کنم و فیلم می بینم و تفریح می کنم و الی آخر.
تمام ماه رمضون هم این فشارها وجود داره، اما توی خود این هفته خیلی سخت بهم می گذره. عملاً شیرین اصلی ماه رمضون رو من وقتی حس می کنم که این شبها تموم شده، ایام شهادت و عزاداری تموم شده، هفته آخر ماه رمضون در راهه و نزدیک شدن عید عزیز فطر. حس بدیه اگه بخوام این طوری تجزیه و تحلیلش کنم، اما انگار من بیشتر از رفتن ماه رمضون کیف می کنم تا اومدنش. چون با رفتنش کلی اضطراب ازم دور میشه!!
احتمالاً به من میگن یه آدم خود درگیر. یه آدم مازوخیست! که دوست داره از مهمونی به این شیرینی و زیبایی و لذت بخشی خدا به جای بهره بردن، واسه خودش کوفت درست کنه!

به هر حال امشب واسه شفای همه مریض ها دعا کنیم، علی الخصوص مریضه منظوره!!!

بعدالتحریر. شماها بگین خداییش. من دپ بنویسم بهتره یا ننویسم؟

بعدالتحریر. ما قسمت خوفش رو نوشتیم. یکی برای ما رجائش رو بگه.