تصمیم مهم
پایین شرکتش، منتظر بودم که با هم بریم ناهار. گفته بود چند دقیقه ای کار داره. رفتم توی لوازم التحریری یه چرخی بزنم و یه ذره عواطف سرکوب شده مربوط به خودکار رنگی و مدادهای خوشگل و آرزوهای بربادرفته مربوط به گواش و رنگ و کاغذ طراحی برای نقاشی رو ارضا کنم. همین طور که دور می زدم یهویی رسیدم به بخش سالنامه های سال 2009. چند تا کوچیک ترهاش رو برداشتم و ورق زدم. از اون خیلی خوشگل ها که دورکاغذهاش طلاییه و کاغذش هم خیلی سفته. جلدش هم خیلی خوشگل و سفت بود. یه دفعه خودم رو در برابر یه تصمیم خیلی مهم دیدم: آیا باید بپذیرم که دیگه از سال شمسی دور شده ام و باید diary ام با سال میلادی پیش بره یا همچنان باید اصرار بر سال شمسی داشته باشم؟ الان سیزده ساله که با هر نوروز، من یه سالنامه خوشگل برمی دارم به هدف اینکه شبها یه چیزی توش بنوشتم. یه دفتر خاطره مانند. قبلاً (حتی در سال کنکور) یه شب رو هم جا نمی انداختم. بدون استثنا هر شب. الان دفتر خاطرات سال آشنایی ام با حاج آقا شاید زیباترین و عجیب ترین یادگارها برام باشه... بعد از ازدواج کمرنگ تر شد. احساس عذاب وجدان از ننوشتن هم باعث نشد که خیلی مداوم بنویسم. ولی هنوز که سفر برم، حتماً هر شبش رو می نویسم. اینها رو گفتم که بگم این سالنامه/ دفتر خاطره یه تاریخچه طولانی در عمر من داره. و این همیشه یه طوری نانوشته حک شده بوده که این تغییر با نوروزه. از بعد از مهاجرت به دبی روزهای شمسی از دستم خارج شده اند. تولدها رو از دست می دهم (تاریخ تولد اطرافیانم از مهمترین مسایل مورد توجه منه)، تولد امام ها و روزهای تاریخی و غیره رو هم. علتش هم شاید اینه که چون خاطره نمی نویسم که ببینم چه روز شمسی وجود داره. تاریخ تولدها رو تمام عمرم به شمسی بلد بودم، میلادیش رو حتی نمی تونم حفظ کنم.
حالا اگه بخوام تصمیم بگیرم بپذیرم که سالم رو باید تغییر بدهم به سال میلادی و قبول کنم که گاهنامه شمسی از دستم خارج شده ... این برام سنگینه. یعنی فقط در حد یه سالنامه خوشگل خریدن نیست. یه مسأله فلسفیه برای من. باید خیلی بیش از این روش فکر کنم. نمی تونم بخرمش و بذارم یه گوشه ای که وسوسه ام بکنه. سالنامه دور طلایی سال 2009 رو می ذارم سرجاش. باید این مسأله فلسفی اول حل بشه.