برکه من

Tuesday, April 26, 2005

رحمة للعالمین


خیلی دلم می خواست واسه تولد حضرت محمد (ص) یه چیز خوشگل بنویسم. منتهی اینقدر خورد و له و خسته ام که نمی دونی. خیلی دلم می خواست یه چیز ماه بگم. این چند روز مریضی بد کلافه ام کرده. امروز هم که با وجود مریضی یه روز کاری خفن پوست کن رو داشتم. خیلی بی تاب شده ام ... علتهای دیگه هم داره. بلاتکلیفم. آزرده خاطرم. بی آینده و گمم. نمی خوام اینقدر به این بلاتکلیفی فکر کنم. از درس نخوندن ها هم خسته ام. فقط دلم می خواد سرم و بذارم زمین و به هیچی فکر نکنم. به این دنیای پرهیاهو و شلوغ و بیخود. به این زندگی های گندی که واسه خودمون ساختیم. به این همه دنیا، دنیا، دنیا!! خسته ام از مریضی. خسته ام از مریضی! از مریضی های بی پایان جسم و روح. از یک روح پنجول کشیده شده داغون که بی نتیجه گاهی نفسهایی می زنه و بعد مرده یه گوشه می افته. از اینکه فقط در جلسه های شب جمعه دکتر یه سری تنفس کمی داره و ...
به خدا خسته ام! از دنیا و آخرتم خسته ام. از وجودم خسته ام. از این همه دویدن و فکر کردن و فکر نکردن و از این هم بیهودگی هایی که تازه به خیال خودم خیلی هم باهوده!!! ام. از اینکه یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا شدم و هم عن الاخرتهم غافلون هستم. از اینکه ...
اه!!! حالم به هم می خوره. می خوام عق بزنم!!!!!!!!
هر کی بیاد اینجا رو نگاه کنه هر از چند گاهی همه این مزخرفات تکراری رو از من می بینه. مردم بدبخت چه گناهی کردن...

اصلا از اول:
سلام!
خوبین؟ خوشین؟ عیدتون مبارک باشه. تولد پیامبر رو میگم. پیامبری به مهربونی محمد. رحمة للعالمین... چقدر زیباست. چقدر.... چقدر این محمد (ص) مهربونه.

ای خدا! به حق محمد بهمون بده... هر اونچه که باید داد.

بعدالتحریر1. دلم می خواد سرم رو بذارم تو دامنش و زار بزنم. گم شده ام!
بعدالتحریر 2. راستی! امام زمان نمی آد؟ فکر کنم گیر کار پیش اونه!
بعدالتحریر 3. امروز به یکی می گفتم که نباید اینجا دنبال یه چیزایی گشت! الان بیش از پیش به حرفم ایمان آوردم.
بعدالتحریر4. مدیونین اگه امشب برام دعا نکنین. قسمتون می دم. اگه 5 نفر هم بیان اینجا رو ببینن و نصفه نیمه یه اسمی هم بعد از نمازشون از یه سارای تنها ببرن، در چنین شبی، مگه میشه توفیری نکنه...