برکه من

Friday, April 29, 2005

اشک خدا


صدف سینه من عمری،
گهر عشق تو پرورده ست.
کس نداند که درین خانه،
طفل با دایه چه ها کرده ست.

همه ویرانی و ویرانی،
همه خاموشی و خاموشی،
سایه افکنده به روزن ها،
پیچک خشک فراموشی!

روزگاری ست که درین درگاه،
بوی مهر تو نپیچیده ست.
روزگاری ست که آن فرزند،
حال این دایه نپرسیده ست!
...

***
بهترین ایام به نظر من روزهایی است که با دوستان طی میشه! هیچ روزهایی شیرین تر از این روزها وجود نداره!

مثل همیشه! تولد اردیبهشتی ها به سبب این ماه رمانتیک همیشه خوش می گذره. ولو اینکه با کمردرد از سنگ و صخره هم بکشی بالا!! :)

به مسوول: غرغر نکن تولد تو هم یادمه! منتهی 1) اینکه هر اردیبهشتی رو که نگفتم!! 2) خب خواستی نری اون سر دنیا که واسه تو هم تولد بگیریم!

سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست: کتلت چیه؟ خودمون رو هم می اندازیم تو ماهیتابه واسه دوستان سرخ می کنیم. بالاخره ما این همه دوستهای خوب خوب رو الکی به دست نیاوردیم که بخواهیم راحت از دست بدیم. باید یه جوری خرشون کنیم دیگه! ;p

***

پنج شنبه ها که خود به خودیش همین طوری یه چیزی پیش می آد که تعطیل کنم. جمعه هم که دیگه مرده ها هم آزادند، مگه من از مرده کمترم که بخوام درس بخونم؟ بقیه هفته هم اون قدر گرفتاری هست که دیگه وقتی واسه درس و تز نمی مونه. اون وقت بنده قراره تا تابستون (خیر سرم!) دفاع کنم. قصه شتر و پنبه دونه و از این جور چیزا رو که شنیدی؟

***

وضع قیافه های مردم به طرز فاجعه آمیزی خیط شده. هیچ وقت دقت کردی؟ اصلاً دیگه براشون مهم نیست که چه طرز فکری دارند و این کاره هستن یا نه. همه به طرز جو زده ای مفتضح ترین چیزها رو می پوشن. واقعاً راه رفتن تو خیابونهای تهران به شدت آدم رو یاد قیامت می اندازه! (اگه گفتی چرا؟)