برکه من

Thursday, June 22, 2006

دل به عشقت دادم و فكر جدايي نيستم




چقدر این به دلم نشست:
آنقدر در ميزنم تا در به رويم وا كني
رخصت ديدار رويت را به من اعطا كني

بيش از اين ما را گرفتار غم هجران مكن
اي لقاء الله من رخسار خود پنهان مكن

در تحير مانده ام بايد كجا جويم تو را
چون نسيم كوي خود ما را تو سرگردان مكن

مرغ عشقم بسته در دامم هوايي نيستم
در قفس افتادم و فكر رهايي نيستم

اي بهشت آرزو گر خار ناچيزم ولي
دل به عشقت دادم و فكر جدايي نيستم


دلم گرفت. خیلی یهویی دلم گرفت...

مولا مددی.