شیرین، اما گذرا
در 72 ساعت اخیر تقریباً 15-16 ساعت خوابیدم.
در 72 ساعت اخیر، تقریباً 50-55 ساعت به واقع خوش گذروندم.
...
توی این دنیا نمی دونم آدم چند تا از این 72 ساعت ها داره. یه جمع کوچولوی خیلی باصفای راحت، یه جمع کوچیک مهربون دوستانه که بتونی از ته قلب خوش بگذرونی، دلت نیاد بخوابی، چون می دونی کمتر از 72 ساعت وقت داری واسه جذب لحظه ها... شوخی ها، خنده ها، بحث ها...
جمعه شبی که بخشی از این 72 ساعت رو تشکیل می داد خود بهشت رو دیدم! یعنی بهشت می تونه زیباتر از این باشه؟ شب مهتابی پر از ستاره، سوار قایق در در نورپردازی عالی، در حال گپ و گفتگو و خنده بینهایت (آرواره هام دیگه آویزون شده بود از شدت خنده!)... عجب شبی بود. عجب لحظاتی بود. با مادری بهتر از برگ درخت و دوستانی بهتر از آب روان....
چند وقت بود یادم رفته بود. آهنگ راک به همراه جازهم دوست دارم، اون هم با این صدای محزون و این آهنگ تند! با صدای بلند. وقتی سی دی اش رو خریدم فکر نمی کردم این طوری بشم. اول اینقدر منزجر بشم و بعد اینقدر دوستش داشته باشم. همه چیزش به این تناقضاتشه!
آخر هفته قراره یه پارتی بگیریم! بالاخره... ببینیم چی میشه. بنده هم احتمالاً قراره DJ بشم! بالاخره آدم یه بار زندگی می کنه، حیفه چنین تجربیاتی ارزشمندی کسب نکنه. ولی جداً هیجان انگیزه بخوای یه پارتی ای که اصلاً ایده ای نداری آخرش چی قراره بشه رو کمک کنی.
روزهای شلوغ و پرکاری رو داشتم و دارم. یک ماهی می شه دوباره ورزشم نصفه نیمه شده. وقت نکردم کلاس تنیسم رو پیگیری کنم. باید یه ایمیل بهشون بزنم. مسخره ها انگار نه انگار که مشتری ام!
دوباره باید زندگی عادی رو شروع کرد. هوا هم ظاهراً قصد داره شروع به بد شدن بکنه. امروز که طوفان شن به همراه بادهای داغ داریم.