برکه من

Thursday, July 30, 2009

نزاع بودن

با اجازه از سراینده:

در مسیر موج های سبز سر به راه
جا به جا کشیده قد
صخره های سنگی سیاه
موج، حرکت است!
سال هاست صخره ها
حرکت و حیات را کمر به قتل بسته اند
آب های پاک این دیار
خواهش بزرگشان ز روزگار، بودن است
بودشان اگر سکون شود به سر رسد
موج، رفتن است!
موج ها حیاتشان منوط پویش است
ای خوشا دگر، خوشا چنین خجسته بودنی!
موج ها به رغم صخره ها
تن به این ستم نمی دهند
در غروب سرخ بی حصار
صخره های سبز، پرتوان
موج می زنند

6 مرداد 88


Sunday, July 19, 2009

?



یه جوری دست و بالم به نوشتن خشک شده که به هر چی هم فکر کنم می بینم نمی تونم بنویسم. نه فقط اینجا، حتی توی دفتر خاطراتم، حتی توی ایمیل به دوستهام، حتی توی وبلاگهای دوستی و خانوادگی. اصلاً نمی تونم بنویسم. شاید یه ماهه که هیچ جا هیچی ننوشتم. خداییش هم یه حس گناهی وجود داره در وجودم اگه بخوام توی این موقعیت دردناک ایران، از خودم و زندگی بیمزه روزمره و حرفهای همیشگی بنویسم. احساس می کنم گناهه یا حداقال بی انصافیه و بی تفاوتی و ...
نمیشه دیگه. دلمون برای ایران می تپه و با ناامیدی دست و پنجه نرم می کنیم و حتی نمی تونیم ازش حرف بزنیم! فکر کنم حکومت هم همین رو می خواد. اینکه کسی جرأت نداشته باشه حرف هم بزنه. شاید هم به یه مرحله ای برسه که ما هم بگیم اینها که ساده ترین حرف رو هم برنمی تابند، پس ما دیگه راحت باشیم چون خط قرمزهای حکومت خیلی وسیعه!
خدا بهمون رحم کنه.