برکه من

Wednesday, May 20, 2009

من و انتخابات

 
یه حالت بی تابی پیدا کردم نسبت به انتخابات. مثل کسی که منتظر نتیجه کنکوره. بهش که فکر می کنم حال تهوع می گیرم. اخبار و چیزهایی هم که می خونم ناراحت ترم می کنه. احساس یأس هم می کنم، اما امیدکی هم ته دلم دارم. تازه امیدم هم مثل این نیست که حس کنم رتبه دو رقمی میارم یا نه، اینه که مثلاً توی تهران دانشگاه قبول میشم یا نه. یعنی موسوی برام مثل رتبه دورقمی نیست، مثل دانشگاه توی تهران رفتنه. اما نگرانم از احمدی نژاد و رأی آوردنش. یعنی یه جورهایی احساس می کنم قطعاً رأی میاره. یعنی مردم ما همچین آدمی رو می خوان. اکثر مردم حداقل این آدم رو می خوان. وقتی با بعضی نزدیکان که عوام هستند صحبت می کنم و می بینم صدا و سیما چطور موفق بوده و مغزشون رو پخته که خدمات این آقا چطوره، با خودم میگم خب واضحه که توی در و دهات دیگه مردم می پرستندش.
احساس می کنم حتی اگه مناظره مستقیم کاندیداها رو هم صدا و سیما می ذاشت که مردم عدد و رقم بشوند، باز هم حالیشون نمیشد و به همون سیب زمینی ای که بینشون پخش می کنه چشم می دوختند. همینه که دموکراسی زمینه اش فراهم نمیشه جز با رسانه آزاد. تا وقتی رسانه انحصاراً در دست قدرت باشه هر چی بخواد به خرد مردم میده و مردم هم در همون سطح می مونند. امکان نداره مردم ما بتونند با یک رسانه، ذره ای قدرت تحلیل شون رشد کنه. همچنان عقلشون به چشمون خواهد بود.
تصور اینکه 4 سال دیگه هم مملکت به دست این آدم باشه، برام غیرقابل تصوره! هر چند نزدیک به واقعیت. حتی این بار احساس می کنم اگه هیچ وقت هم تقلب نشده بوده، این دفعه با تقلب هم شده بالا میارنش.
اگه احمدی نژاد بیاد، به نظر من واقعاً باید فاتحه مردم و انتخابشون و مملکت رو خوند.

Sunday, May 10, 2009

آیا پای استدلالیان چوبین بود ...؟!


چند وقته که به شدت درگیر یک موضوع هستم. کماکان به اشکال مختلف هم وبلاگم رنگ این درگیری رو نشون میده. اون هم فاصله بین احساس و هیجان در دین و منطق و استدلاله. اونچه که مشاهده می کنم اینه که در تعلیم و تربیت و پرورش دینی ما در ایران  یا حتی در تشیع یا حتی اسلام یا حتی ادیان الهی (راستش دقیق نمی دونم در کجا!!)، بیشتر پایه و اساس باورها احساس و هیجان بوده تا منطق و استدلال و عقل. شاید بگین که پس اون همه توی کتابهای معارف واسمون برهان ها رو بررسی می کردند و استدلال به خوردمون می دادند؛ اما عمیق تر که نگاه کنیم، می بینیم اونها هم به طور کلی هیچ کدوم به چالش کشیدن باورهامون نبود. بیشتر خوراک فکری ای بود که داده میشد و ما هم می پذیرفتیم. مثل بحثهای حوزوی نبود که همه چیز رو از پایه به هم بریزند و بر اساس استدلال دوباره بچینند. اما نکته اینه که در استدلال چقدر باید پیش رفت؟ منطق تعریفش چیه؟ آیا یک حوزه مشخص و تعریف شده رو می گن منطق که "استدلال منطقی" یک و تنها یک جواب بده؟ منظورم اینه که اگر ما بخواهیم ملاک اصلی رو عقل و منطق قرار بدهیم، آیا حتماً باید به نتیجه برسیم و اگر به نتیجه نرسیم یعنی حکم مورد بررسی غلطه و می تونیم کنار بذاریم؟ وزن عقل در دین چقدره؟ آیا تمام اجزای دین باید تعریف و تفسیر عقلانی داشته باشه؟
این هفته یه بحث مفصل با حاج آقا در مورد انگشتر عقیق داشتیم و اینکه همیشه ما شنیدیم که انگشتر عقیق دست کردن ثواب نماز رو بالا می بره و غیره و ما هم پذیرفتیم. کلیه مسلمونها هم این کار رو می کنند. وقتی رفته بودیم مشهد،یکی از همراهان می خواست برای یک کسی انگشتر عقیق یمن بگیره و اصرار هم بر یمنی بودنش بود. ما هم از این مغازه به اون مغازه دنبال عقیق یمن بودیم. عقیق یمن ظاهراً عسلیه. اگر بخوای سرخ باشه قیمتش می تونه تا 500 هزار تومن هم بالا بره! خب اینها من رو خیلی به فکر فرو برد. بیشتر شبیه پیاز اکّه در مکه بود. یعنی پولدارترها ثواب نمازشون بالاتره. خب، پس این با عقلم جور درنمیاد، پس به نظرم اشتباهه. از نظر من راه قبل از این نتیجه گیری، تحقیقه که آیا اصلاً چنین چیزی وجود داره یا تحریف در احادیثه. این نقطه اختلاف نظره. بعضی می گن همین جا که عقلت نتیجه خلاف گرفت، دیگه مشخصه که چنین چیزی وجود نداره. اما به نظر من این طوری دین یه چیز بی مرزی میشه. هر عقلی یه طور حکم می کنه. به نظر حاج آقا، با فرضیه های اولیه یکسان، تمامی عقل ها با روش منطقی باید به یک نتیجه برسند. من این رو هم نمی پذیرم. یعنی به نظر من با فرضیه های یکسان، اما اولویت های متفاوت، عقلها با استدلال منطقی می تونند به نتایج گوناگون برسند، کما اینکه در تمامی علوم و در تمامی تاریخ رسیده اند و لزوماً یک جواب درست وجود نداشته. اما وقتی بحث سر دینه، به نظر من خشک تره. چطوری میشه اینقدر به عقل بها داد و دین رو بر اون اساس تعریف کرد؟ یعنی مرز این استدلال تا کجاست؟ آیا عقل 1000 سال پیش با 1000 سال دیگه یکی خواهد بود؟ پس تکلیف دین چی میشه؟ دین به اون معنی ای که خدا میگه.
وقتی پایه تربیت دینی روی احساس و هیجان باشه، در این سن عقل و استدلال رو وارد کردن آدم رو به زانو در میاره...
 

Saturday, May 02, 2009

بال احساس


یه سری احساسات رو می تونم به جرأت بگم یادم رفته بود. می تونم به جرآت بگم حتی در واقعی بودنشون در قبل شک کرده بودم، می تونم به جرأت بگم فکر نمی کردم دوباره تجربه شون کنم.
قدم زدن روی بالهای ملائکه در حرم امام رضا (ع) تمام رو برگردوند و واقعی تر از واقعی بود، نه ساختگی، نه تلقینی ... واقعی واقعی. احساسی که فقط خودت می دونی که وجود داره و هیچ کس نمی تونه برات اثبات کنه و تو هم نمی تونی به کسی اثبات کنی.
امیدوار شدم در حالیکه در کمال یآس یا حتی بی تفاوتی بودم. در حالیکه اعتقاد به جوگرفتگی و ساختگی بودن احساس در محیط داشتم، "حقیقی" بودن یک "حس" رو با عمق وجود چشیدم، سرکشیدم و لذت بردم.
مکان با مکان فرق می کنه. گاهی صرفاً قدم گذاشتن در اون مکان خاص، سوا از اینکه تو که هستی و چه هستی، اون احساسات رو بهت میده. همین و بس.


Posted by Picasa