برکه من

Wednesday, December 30, 2009

گاهی صبر بهتر است

واصبر و ما صبرک الّا بالله و لاتحزن علیهم و لا تک فی ضیقٍ ممّا یمکرون انّ الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون ...


Sunday, December 27, 2009

عاشورا در حقیقت چیست؟


هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال

می خواستم اینجا شعری بذارم و حالی بکنیم، اما همین طور که سرچ کردم موضوع جالب تری که شاید هم وظیفه مهمتری باشه طرح کردنش برام پیش اومد و اون بحث تحریف ها در واقعه عاشوراست. چند تا نکته از کتاب حماسه حسینی آقای مطهری رو میارم:
• با كمال تاسف باید بگویم تحریف‌هایی كه به دست ما در این حادثه صورت گرفته است همه در جهت پایین آوردن قضیه و در جهت نسخ كردن قضیه بوده و هم در جهت بی خاصیت و بی اثر كردن قضیه بوده است. و در این قضیه، هم گویندگان و علمای امت و هم مردم تقصیر داشته‌اند.
• (مرحوم حسین نوری) این مرد بزرگ، صریحا می‌گوید، امروز باید عزای حسین را گرفت اما در عصر ما برای حسین یك عزای جدیدی است كه در گذشته نبوده است و آن عزای جدید، برای این همه دروغ‌هایی است كه درباره حادثه كربلا گفته می‌شود و هیچ كس جلوی این دروغ‌ها را نمی‌گیرد. به این مصیبت حسین بن‌علی باید گریست نه برای شمشیرها و نیزه‌هایی كه در آن روز بر پیكر شریفش وارد شد.
• مردم دو مسوولیت بزرگ دارند:
1- نهی از منكر بر همه واجب است. مردم وقتی متوجه می شوند كه روضه‌ها دروغ است نباید در آن مجلس بنشینند كه حضور در آن مجلس حرام است و باید با آن مجالس مبارزه كنند.
2- مشکل دیگر تمایلی است كه صاحب مجالس‌ و مستمعین به گرم بودن مجلس دارند و به اصطلاح مجلس باید بگیرد، باید كربلا شود. روضه‌خوان بیچاره می‌بیند كه اگر همه روضه‌ها راست و درست باشد آن طور كه شاید و باید مجلسش نمی‌گیرد و مردم هم برای مجالس دعوتش نمی‌كنند، ناچار یك مطالبی اضافه می‌كند. مردم باید این انتظار را از خودشان دور كنند و با رفتارشان آن روضه‌خوانی را كه می‌میراند و مجلس را كربلا می‌كند تشویق نكنند. كربلا می‌كند یعنی چه؟ مردم باید روضه راست بشنوند تا معارفشان، سطح فكرشان بالا بیاید به طوری كه روحشان در یك كلمه اهتزاز پیدا كرد، یعنی روحشان با روح حسین بن‌علی هماهنگ شد و در نتیجه اشكی و‌لو ذره‌ای، و به قدر بال مگس هم از چشمشان بیرون آمد واقعا مقام بزرگی است، اما اشكی كه از راه قصابی كردن از چشم بیرون بیاید اگر یك دریا هم باشد ارزش ندارد.
• حادثه كربلا برای ما یك حادثه بزرگ اجتماعی است. یعنی در تربیت ما، در خلق و خوی ما این حادثه اثر دارد. حادثه‌ای است كه خود به خود بدون این كه هیچ قدرتی ما را مجبور كرده باشد، میلیون‌ها نفر و قهرا میلیون‌ها ساعت از وقت خودمان را برای استماع قضایای مربوط به آن صرف می‌كنیم. میلیون‌ها تومان در این راه خرج می‌كنیم، این قضیه باید همانطوری كه هست و همان طوری كه بوده است بدون كم و زیاد بیان شود و اگر كوچكترین دخل و تصرفی از طرف ما در این حادثه صورت بگیرد، حادثه را منحرف می كند و به جای این كه ما از این حادثه استفاده بكنیم قطعا ضرر خواهیم كرد. حالا بحث من این است كه در نقل و بازگو كردن حادثه عاشورا ما هزاران تحریف وارد كرده‌ایم!
• نمونه دیگر از تحریف در وقایع عاشورا که یکی از معروف‌ترین قضایا است و حتی یک سند تاریخ هم به آن گواهی نمی دهد، قصه لیلا، مادر حضرت علی اکبر است. البته ایشان مادری به نام لیلا داشته اند ولی یک مورخ نگفته که لیلا در کربلا بوده است. اما ببینید که چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر داریم، روضه آمدن لیلا به بالین علی اکبر.
• در کتاب اسرار الشهاده نوشته شده است که لشکر عمر سعد در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر بود. باید سوال کرد اینها از کجا پیدا شدند، اینها همه در کوفه بودند، مگر یک چنین چیزی می شود؟! و نیز در آن کتاب نوشته که امام حسین در روز عاشورا سیصد هزار نفر را با دست خودش کشت! با بمبی که در هیروشیما انداختند تازه شصت هزار نفر کشته شدند و من حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر مرتب بیاید و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، کشتن سیصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت می خواهد. بعد دیدند این تعداد کشته با طول روز جور در نمی آید، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است!

همین قدر بسه! خدا آخر و عاقبتمون رو به خیر کنه انشالله.

Thursday, December 24, 2009

کريسمس محرمي



یه مقداری دچار تناقض احساساتم. یعنی مثلاً فردا کریسمسه، بعد پس فردا تاسوعا و بعدش هم عاشوراست. محرم که بنده هیچ کار خاصی نکردم، مراسمی چیزی هم نرفتم. جو غالب اینجا هم که کریسمس بوده. بیاین با خودمون روراست باشیم. این نوع احساسات هم فقط به جو آدم بستگی داره. یعنی توی ایران جو محرم و ماه رمضون و غیره آدم رو می گیره و آدم حوصله شادی اصلاً نداره. اینجا الان جو غالب من شادیه و من حوصله غم ندارم! یعنی این جو رو هم آدم باید خودش ایجاد کنه. توش حرفی نیست. اما حالا من یا خیلی فعال نبودم بگردم مراسم پیدا کنم، یا بی توجه بودم نمی دونم. حسم هم این بود که اصلاً تحمل نداشته باشم برم مسجد ایرانی ها که یه سره نشسته اند پشت حکومت رو می خارونند، روضه شون رو گوش بدهم. یعنی احساس می کنم حالم به هم می خوره که اینهایی که مردم رو به گلوله بسته اند و حقشون رو خوردن حالا بیان واسه امام حسین گریه کنند و من هم همراهی شون کنم! بذارین گسترده تر بگم، من امسال حتی روضه و نوحه هم یکی دوباری با خودم گذاشتم و احساس کردم از خودم بدم اومد. احساس کردم مثل یه کله پوک عمل کردم که کاری که همه می کردند رو من هم می کنم، بدون ذره ای توجه به روح مسأله. یعنی من وقتی که ادعامه می دونم روح عاشورا مبارزه با ظلمه، چطوری می تونم همین طوری مثل همیشه با نوحه خوندن، نوحه ای که مال طرفداران ظلمه، دل خودم رو خوش کنم؟ نتیجتاً این که هیچ کاری نکردم. این هم توجیه نمیشه. بالاخره این همه شیعه توی دنیا. می تونم با اونها برم، اما همون که گفتم، فعال نبودم که چیزی پیدا کنم. خلاصه که انگاری بدم هم نمیاد فردا کریسمس رو هم جشن بگیرم تا بعد پس فردا فکر تاسوعا کنم! این هم شترگاوپلنگ من!
یکشنبه رو مرخصی گرفتم که حداقل چیزی شبیه عاشورا داشته باشم. ترسم از اینه که هیچ نوع خلاقیتی نداشته باشم و همون تاسوعا و عاشورای همیشگی و همون مراسم مسجد دولتی و همون برنامه همیشگی باشه. ماها این طوری حسینی ایم خلاصه اش.
الله اعلم.

Posted by Picasa

Monday, December 21, 2009

نازنین وبلاگ و شب یلدا



در راستای یک تصمیم انقلابی واسه احیای نازنین وبلاگم، اول به لینکدونی پرداختم تا یه تمیزکاری اساسی توی این فونت داغونی که ایجاد شده بود بکنم. در حین آپدیت کردن فونتها تک تک وبلاگها رو چک می کردم. چقدر وبلاگهایی که مرده بودند، چقدر وبلاگهایی که متروک شده بودند. و البته وبلاگهایی هم بودند که پرشین بلاگ گفته بود به دستور مقامات قضایی!!! درشون تخته شده!
مرور وبلاگها، هر چند که عمدتاً در حد کپی پیست لینک و چک کردنشون بود، تجربه جالبی بود. منی که یه روزگاری وبلاگ خون و بعضاً میشه گفت نویس حرفه ای بودم و هر روز یه آپدیتی داشتم و سرم از همه وبلاگها درمیومد، چقدر پرت افتادم.
وقتی وبلاگهای متروکه رو می دیدم که بدون خداحافظی دیگه دو ساله آپدیت نکردن، دلم می گرفت. توی یه وبلاگی که قبلاً خیلی دوستش داشتم و همیشه می خوندم یه پیام خداحافظی خیلی جالبی دیدم که نوشته بود این شتر دم خونه وبلاگ شما هم خوابیده. ماهیت هر چیز این دنیا اینه که یه تولدی داره و یه مرگی. هیچی ابدی نیست. بالاخره پایانی داره. احساس کردم این واقعیتیه که من نمی خوام بپذیرم. فکر کردن به مرگ وبلاگم برام سخته. یه زمانی وبلاگ برام بخشی از هویتم شده بود. ولو اینکه هیچ کس ازش خبر نداشت. شاید وبلاگ من سرطان گرفته بود و نیمه جون شده، اما قصد شیمی درمانی اش رو دارم و دوباره برپاش می کنم. تصمیم هم گرفتم که هر وقت زمان مردنش رسید، یه مردن درست و حسابی براش فراهم کنم با تمام مراسم و غیره. یه باره ولش نکنم متروک بمونه. خلاصه که خدا بخواد قصد دارم بالاخره دوباره درست و حسابی برگردم. الان پنج ماهی شده که این سرطان به جون اینجا افتاده. با مثبت نگری زیاد میشه گفت آپدیت کردن لینکها قدم خیلی خوبی بوده در راستای احیای این خونه.
***
از بچگی عاشق شب یلدا بودم. اصلاً عاشق کل این برنامه های ایرونی باحال بودم. شاید علت اصلیش این بود که خیلی گامبو بودم و برنامه های ایرونی هم همه کلی بخوربخور داره. اما باسلق شب یلدا با اون گردوی توش یه چیز دیگه بود. بزرگ بزرگ هم که شدم همیشه به بابام یادآوری می کردم که باسلق شب یلدا یادش نره. آجیلش به کنار.
از وقتی از ایران اومدم بیرون شب یلداها محو شد. خیلی بدتر. حتی تقویم یادم میره عموماً. وقتهایی هم که یادم بود مثل بقیه روزها بود. تا دیروز که کاملاً یادم رفته بود امشب یلداست. وقتی با یه اس ام اس فهمیدم، قند تو دلم آب شد که از دست ندادمش. اما خب، اصل شب یلدا کنار خانواده و غیره است. تصمیم گرفتم خودمون دوتایی مراسم داشته باشیم. بعد دیدم نمیشه، خیلی ننره! به دوستها اس ام اس زدم و یه دوست بهتر از آب روان دعوتمون کرد که شب بریم خونشون مراسم یلدا!!!
خلاصه بعد از سالها امشب اولین شبیه که من رسماً برنامه یلدا دارم و به شدت هم از این بابت ذوق مرگم!
ببخشید که علیرغم عزاداری عمومی سبز، من خیلی حس عزای عمومی و محرم و اینها ندارم. فعلاً ذوق یلدا منو گرفته.


Tuesday, December 08, 2009


Surprising and at the same time, annoying how dead this place is! Never thought my dear weblog would end up being so quiet, so dead...
And I very well remember when this started. But no good excuse now. I should bring back some light to this dark home. I should breathe some life to this place. I feel ... I still like this place ...