برکه من

Tuesday, June 30, 2009

اینجا دیگه از سیاست نمیگم ولی ...

از اونجایی که حکومت ما اونقدر بی منطق هست که بدون هیچ دلیل و بهانه می تونه به آدم گیر بده و این هم روش رعب و وحشت ایجاد کردنه که به زعم خودش مردم رو خفه کنه، من دیگه در مورد مسایل کنونی سیاسی ایران که تمام دغدغه و فکر و ذکرمه اینجا چیزی نمی نویسم که نگرانی اطرافیانم رو هم برطرف کرده باشم. به هر حال وقتی یه دیوونه یه سنگ می اندازه تو چاه، هزار تا عاقل نمی تونند درش بیارن. فعلاً که حکومت هار شده و افتاده دنبال مردم بیگناه. فکر می کنند این طوری می تونند مشروعیت ببخشند به خطاهاشون!
احتمالاً من هم که یه فرد عادی ام و بدون هیچ فعالیت و مثل نصف ملت ایران فقط شاکی ام و ناراحت، الان یه آشوبگر و اغتشاشگر اذهان عمومی محسوب میشم و احتمالاً هم چون که خارج از ایرانم (ولو اینکه دبی باشه) دیگه آلت دست استکبار و خط دهنده محسوب میشم. اینها نحوه استدلال کردنهای عمیقیه که حکومت ما داره به خورد مردم میده و بعضا ً هم برخی نشخوارش می کنند.
حالم از همه چیز به هم میخوره....
... فلذا اینجا دیگه از سیاست نمی گم.


Monday, June 22, 2009

چه باید کرد؟

این روزها بارها و بارها این سوال رو از خودم می کنم: چه باید کرد؟ من به عنوان فرد خارج از ایران چی کار می تونم بکنم برای مملکت در حال سقوطم، برای مظلومیت مردم و حق سلب شده ازشون، برای مردم در حال کتک خوردن و کشته شدنم.

در کل میشه سه نگاه داشت:
1- بی تفاوتی. بی خیال باشیم و به خصوص به اعتبار اینکه درگیر فضای ایران نیستیم، خوش باشیم یا حداقل بی تفاوت. خیلی وقت و جون نذاریم. فوقش یه مقاله بخونیم و فوروارد کنیم یا همون رو هم نکنیم.
2- در کنار زندگی عادی مون تا حد ممکن وقت بذاریم برای مبارزه با ظلم
3- مبارز بشیم و زندگی مون رو کلاً در راستای مبارزه بذاریم.
در نگاه اول شاید روش اول و سوم خیلی تندرو و روش دوم میانه به نظر بیاد. اما من واقعاً دارم بین این سه گزینه بررسی می کنم.
در مورد روش اول می بینم که کسانی که سی سال هم بی تفاوت بودن یا بهتره بگم خودشون رو به بی تفاوتی زده بودند نتونستند آخرش دامنشون رو از این آتیشی که دامن همه رو گرفته کنار بکشند و بالاخره گرفتشون. یعنی بی تفاوتی عملاً وانمود به بی تفاوتیه. آخرش ما اخبار ایران رو دنبال می کنیم، شب و روز داریم می خونیم و در موردش حرف می زنیم.
در نظر دارم که فقط بحث الان نیست. وقتی این معرکه ها خوابید هم باید به نظرم مشی زندگیم از الان مشخص شده باشه.
نگاه سوم یک نگاهیه که به نظرم باید با کسانی که در انقلاب سهیم بودند مشورت بشه. یعنی ببینیم کسانی که این مسیر رو رفتند و زندگی و آزادی و خانواده و دوست و جوانی شون رو سر مبارزه گذاشتند، الان که بعد از سی سال نتیجه اش رو می بینند آیا باز هم اگه می دونستند همین مسیر رو می رفتند؟ آیا به ما پیشنهاد می کنند که "مبارز" بشیم.
فعلاً تا وقتی تصمیم نگرفته ام خودم رو نزدیک به راه دوم می بینم. یعنی خودم رو ذره ای نمی تونم مبارز برای حق بدونم – در حالیکه عده ای جونشون رو می ذارند کف دستشون و می رن توی خیابون که از حق من و تو دفاع کنند و باتوم می خورند و کتک می خورند و دستگیر میشن. تنها می بینم که دائم دارم به مسایل ایران فکر می کنم، گریه می کنم، می خونم، خبررسانی می کنم، اگه برنامه ای باشه شرکت می کنم ... اما دلم هم آروم نمیشه. احساس می کنم باید بیشتر از این باشه.
احساس می کنم حقی که این طور پایمال شده نمیشه از این راههای خیلی شسته و رفته و "مدنی" انگار به نتیجه برسه. اما چه راه منطقی و دور از هیجان و موثری وجود داره؟ دائم دارم فکر می کنم....


Friday, June 19, 2009

حذف مشروعیت حکومت

این یک هفته ننوشتم.... نمی دونم. شاید امید و آرزو می داشتم که این اتفاقات همه یک کابوس بود که از خواب بیدار می شدم و می دیدم 20 خرداده و هیچ اتفاقی نیفتاده.
یک هفته ننوشتم، چون فقط در حال خواندن بودم. فقط در حال دنبال کردن.
آشوبم.
امروز می نویسم، چون دیگر تمام شد. در نماز جمعه امروز آزادی و جمهوریت را سر کشیدند و آبی هم روش. خیلی می گویند دوره حاکمیت اسلامی یا نظام عدل اسلامی شروع شده است. من این رو هم نمی تونم قبول کنم. آنچه هست هیچ گونه ربطی به اسلام هم ندارد. نه "جمهوریت" است، نه "اسلامیت". وارد مرحله دیکتاتوری مطلقه شدیم.
خ ا م ن ه ا ی بعد از 20 سال بالاخره شمشیر رو از رو بست و تکلیفش رو با مردم روشن کرد. همیشه سیاست یکی به میخ و یکی به نعل داشت. اعتماد به نفس رویارو شدن مستقیم با مردم را نداشت. این بار کار را یکسره کرد.
شاید جا داشت اینها رو همون شنبه که اولین بیانیه دستپاچه اش رو داد و به احمدی تبریک گفت می نوشتم. اما انگار هنوز امید داشتم.
الان ناامیدی ام از نتیجه ای خاص در مورد انتخاباته. سرکوبها و کشتار و دستگیری ها از فردا به شدت افزایش پیدا می کنه، رهبر تمام استراتژی هفته های آینده رو مشخص کرد – و تهدید هم کرد که اگه ادامه پیدا بکنه باز هم برمیگرده و حرفهاش رو صریح تر از این میزنه! (کما اینکه زمان بستن و قلع و قمع کردن روزنامه ها هم این کار رو کرد) این ناامیدیمه.
اما اون قسمتی که امیدوارم بهش مربوط به الان نیست. جامعه ما یک بلوغ اجتماعی بی نظیری رو از خودش بروز داد که به نظرم اصلاح طلب ها هم انتظارش رو نداشتند. مردم مثل همیشه غیرقابل پیش بینی بودند. این راه برگشت نداره. ما به هر حال در 22 خرداد به یک نقطه عطف رسیدیم. نقطه عطفی که در پروسه خیلی کند اصلاحات از صندوقهای رأی شاید هرگز بهش نمی رسیدیم یا خیلی دیر. اما من باور دارم حکومت ما مجبوره که این نقطه عطف رو بفهمه و باور کنه تا حداقل برای بقای خودش استراتژی هاش رو بازبینی کنه. اصلاح طلب ها هم همین طور. نقطه عطف، اثبات دیکتاتوری رهبری و حاکمیت بود. خیلی از کسانی که تا الان می خواستند به نحوی باور کنند که انقلاب منحرف نشده و هنوز "حفظ نظام" از نماز هم واجب تره، حالا می فهمند که مسایل با زمان امام تفاوت اساسی داره. امیدواری ام در جاییه که این ماجرا یک کاتالیزور برای تغییر اساسی (نه انقلاب که بدترین و پرهزینه ترین راهه) در ساختار حکومتی ما شده. شاید در طی 10-15 سال حتی بشه بهش رسید...
رهبر تکلیف خودش رو و تکلیف مردم رو معلوم کرد. مشروعیت، جمهوریت و اسلامیت نظام مخدوشه و دیگه حفظ نظام شعار درستی برای هیچ انقلابی صادقی نخواهد بود.


Tuesday, June 09, 2009

التهاب

فکر کنم ایران این چند هفته آخر انتخابات چنان مزه آزادی بیان رو چشید که دیگه حاضر نباشه به راحتی از دست بدتش. هر چند که خیلی دروغ و هتاکی وتهمت و افترا و غیره هم بود. اما فکر کنم ویژگی رسانه باز و آزاد همین باشه. با این فرق که مال ما خیلی نصفه نیمه بود. یعنی به قول موسوی اگه در جای دیگه دنیا یکی بیاد توی تلویزیون آمار دروغ بده، فرداش هزار تا کانال دیگه هست که صداشون دربیاد و دستش رو رو کنند. اما خب در کل به نظرم خیلی انتخابات جالبی بود که چنین فضایی رو باز کرد.
خداییش خیلی حرفهایی که هیچ کس جرأت نمی کرد بزنه زده شد. خیلی برخوردهایی هم که هیچ کس جرأت نمی کرد داشته باشه، صورت گرفت. به نظرم شخصیت بی هراس و شجاع و در عین حال دلسوزی مثل کروبی خیلی خوب بود. راستش اینقدر احمدی نژاد داغون بوده کارهاش که حتی به نظر من حضور رضایی و استدلالاتش هم خیلی خوب بود. به نظرم مناظره دیشب بین رضایی و احمدی نژاد بسیار عالی و روشن کننده بود.
من که از ایران دورم. اما خب کماکان در التهابش قرار دارم و تا حد ممکن هم دنبال کردم. واقعاً دیگه این روزهای آخر جونم داره بالا میاد از شدت اضطراب. نمی دونم واقعاً چند درصد جداً می خواهند به احمدی نژاد رأی بدهند. وقتی اقشار غیرمذهبی بالا شهری رو هم می بینم که ازش طرفداری می کنند خیلی دلم می خواد حرفشون رو بشونم. اون روز توی بی بی سی فارسی با چند تا خانم سانتی مانتال و خیلی ژیگول خارج از کشور هم مصاحبه می کرد که می خواهند بهش رأی بدهند چون در سیاست بین المللی به ایران اقتدار بخشیده!!
خلاصه که فکر کنم الان حرف دهن و چشم و موبایل و ایمیل اکثر ایرانی ها الان لبریزه از انتخاباته.
خدا به خیر بگذرونه.