برکه من

Monday, May 31, 2010

پا... گچ ... عمل

عمل بهتره یا سه ماه توی گچ بودن یا بی خیالش شدن و به زندگی با درد ادامه دادن؟

با ورزش نکردن سه ماه چی کار کنم؟ غصه ورزش از همه بیشتره. غواصی ای که تازه شروع کردم؟! اون چی میشه؟ اگه مجبور شم بعد از سه ماه توی گچ بودن و بدبختی کشیدن هنوز عمل کنم چی؟ اگه توی عمل مثل اون دوستمون عصب پام قطع بشه و بی حس بمونم چی؟

چند تا دکتر دیگه برم؟ چرا این همه ماه شکسته بوده و خبر نداشتم؟ چرا از قبل از پیچ خوردن پام هم شکسته بوده و درد نداشته؟ چرا اونجایی که شکسته فقط وقتی دست می زنند درد می کنه، اما اون جایی که نشکسته درد اصلی رو داره و یه ذره ورم کرده؟

جلسه هام رو چی کار کنم؟ چه جوری این همه با گچ رانندگی کنم؟ اگه نتونم تحمل کنم چی؟ کار و بارم؟

این همه سوال و چرا رو چی کار کنم؟

Saturday, May 29, 2010

غواصی


امروز برای اولین بار رفتم غواصی. درسته که باید دو ساعت رفت و دو ساعت برگشت رانندگی می کردم تا به اون سر امارات برسم که در اقیانوس هند غواصی کنم، اما قطعاً ارزشش رو داشت. واقعاً دنیای زیبا، جالب و بی نظیری بود. همراهان دیگه ام توی قایق 4 تا کوسه هم دیدند و عکس گرفتند. ما به اون سمت خاص نرفتیم و کوسه ندیدیم متأسفانه.

خیلی جالب بود. دنیای زیر آب، آبی که بیشتر کره زمین رو گرفته، قطعاً دنیایی هست که ارزش اکتشافش رو داشته باشه.

Sunday, May 23, 2010

همین زندگی

یه وقتها لازمه های زندگی روزمره خیلی زیاد میشه، تنگ آور میشه، خسته کننده میشه، بهت فشار میاره. مجبور میشی آخر هفته رو دنبال کارهای عقب مونده ات باشی. دنبال عوض کردن لاستیک ماشین و برف پاک کن خراب. بعدش ماشینت خراب تر بشه و صدا بده و مجبور شی تا نصفه شب توی مکانیکی باشی بدون نتیجه. وسطش هم بری بیمارستان که ام آر آی ات رو بگیری و بری دنبال فیزیوتراپی پای پیچ خورده ات. وسط روز هم در حال رفت و آمد برای کارگرهایی که میان توی خونه که یه سری کارها رو انجام بدهند. کارهای روزمره زندگی که تو رو خسته می کنه و به تنگنا میرسونه. اما وقتی برمی گردی نگاه می کنی می بینی سر تا پاش جای شکر داره که توانش رو داری، انرژی اش رو داری، توانایی مالی برای هزینه کردنش رو داری، و می تونی تمام این کارها که نشانه زنده بودن و سلامتی تو هست رو انجام بدی.
زیبایی های زندگی خیلی وقتها بیشتر از این حرفها جلوی چشامون هست و نمی بینیم. جور دیگر باید دید ...

Tuesday, May 18, 2010

Lonesome

584! Be it

گاهی به خودت نگاه کن و ببین تو کجای دنیا ایستاده ای و به کجای دنیا داری میری.

روتین و روزمره. شاید بالاخره در 29 سالگی اجتناب ناپذیره. دگردیسی هم.

Deal with it.

چقدر سخته متروکه بودن اینجا. اما هنوز هضم نشده.

چقدر سخته متروک بودن روحم. اون هم هنوز هضم نشده.

P.S. Who will collect the ashes of my soul?