برکه من

Friday, May 30, 2008

شورم را...



من سازم: بندی آوازم. بر گیرم ، بنوازم. بر تارم زخمه ی «لا» می زن،
راه فنا می زن
من دودم. می پیچم، می لغزم، نابودم.
می سوزم، می سوزم: فانوس تمنایم. گل کن تو مرا، و درآ.
آیینه شدم،از روشن و از سایه بری بودم. دیو و پری آمد،
دیو و پری بودم. در بی خبری بودم.
قرآن بالای سرم، بالش من انجیل،
بستر من تورات، و زبر پوشم اوستا،
می بینم خواب
بودایی در نیلوفر آب.
هرجا گل های نیایش رست، من چیدم. دسته گلی دارم،
محراب تودور از دست: او بالا،
من در پست.
خوشبو سخنم، نی؟ باد «بیا» می‌بردم، بی توشه شدم در كوه «كجا»
گل چیدم، گل خوردم.
در رگها همهمه‌ای دارم، از چشمه ی خود آبم زن، آبم زن.
وبه من یك قطره گوارا كن، شورم را زیبا كن.
باد انگیز، درهای سخن بشكن، جا پای خدا می‌روب.
هم دود «چرا» می‌بر، هم موج «من» و «ما» و «شما» می‌بر.
ز شبم تا لاله بیرنگی پل بنشان ، زین رؤیا در چشمم
گل بنشان، گل بنشان.

بعدالتحریر. به یاد آن شبها ...

Friday, May 23, 2008

گپ خدا با من

دیشب نصف شب خدا با من یک ساعتی گپ زد. اون هم به زبان فرانسه، با زیرنویس انگلیسی! و این بار ... من ساکت بودم و گوش می کردم و گاهی هم آرام آرام می گریستم.

بعدالتحریر. دیشب نصف شب فیلم La Marche de l'empereur رو دیدم. اگر یک بار خدا با من صحبت کرده باشد، همین یک بار بود. جز زیبایی چیزی ندیدم.


Wednesday, May 21, 2008

گپی با خدا

من: سلام خدا! خوبی؟ خوشی؟ تو که همیشه خوشی. چه سوال مسخره ای! تو که همیشه خوبی.
ما هم ای! بد نیستیم. ازت بی خبرم. خیلی.کجایی؟ چه خبرها؟ ...
خدا: ...
من: bla bla bla bla bla bla
خدا: ...
من: bla bla bla bla bla
خدا: ...
...
{و این مکالمه کمی ادامه پیدا می کند}
من: ای بابا! عجب مکالمه یه طرفه ای؟ یه جوابی، یه علیکی، یه چیزی! به!
خدا:...
من {شاکی}: الکی نیست دیر به دیر از هم سراغ می گیریم دیگه. تو اصلاً هیچی نمی گی، من همه اش باید حرف بزنم.
خدا: ...
من {غصه دار}: می دونی چیه؟ ای کاش میشد ما هم یه وقتهایی یه قرار قهوه بذاریم. یه گپی با هم بزنیم، حداقل هر چند وقت یه بار سراغ هم رو بگیریم. منتها تو که اون بالای آسمونی و من هم که این گوشه زمین. باید تو از اون بالا بیای پایین تا یه قهوه با هم بزنیم. من که اون بالاها نمی رسم. تو خیلی دور از دسترسی ..
خدا: ...
من: یه چیزهایی می گن، باید چی کارها بکنی که صدای خدا رو بشنوی، جواب بگیری و اینها. چی بود؟
خدا: ...
من:همون. انگار فقط تو خدای اونهایی هستی که اون کارها رو می کنن. به ماها افتخار نمی دی دو کلوم حرف عادی و گپ با ما بزنی یا حداقل جوابمون رو بدی... مصّبتو شکر ...

بعدالتحریر. و این بود یک مکالمه دوستانه بین من و خدای من. خدای من که خیلی دور از دسترسه. نه خدایی که در این نزدیکی است، بین این شب بوها... من شب بویی ندارم که خدام رو لاش بذارم. خدای من توی عرش کبریاییش یه عصای وحشتناک خشمگین به دست گرفته و من هم گاهی از ترس باهاش یه گپی می زنم که من رو یهویی به جای ملحد و کافر توی آتیش جهنمش ذغال نکنه. خدای من اون قدر دور از دسترسه که من را با او و او را با من دیگر کاری نیست...


Tuesday, May 20, 2008

یا من له الدنیا و الآخره ارحم من لیس له الدنیا و الآخره ...
ترجمه: قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا * الذین ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا وهم یحسبون انهم یحسنون صنعا

بعدالتحریر. ربّ وفقنی بما تحب وترضی و أجعل عواقب امورنا خیرا
بعدالتحریر من. یه وقتهایی نمی فهمی دور افتادی. اونقدر دور می افتی، می افتی، که وقتی پشت سرت رو نگاه می کنی باور نمی کنی چه مسیری رو اومدی و و نمی دونی کجایی. یه وقت اون قدر دور می افتی که دیگه حتی دلتنگ هم نمی شی.
من فکر کنم اونجام....

Monday, May 12, 2008

منگنه

همچنان در منگنه. ا ز این امارت به اون امارت. زیر آفتاب. رانندگی های طولانی. زنگ تلفنی که لحظه ای قطع نمیشه. کار کردن از خونه. صبح زود بیرون رفتن.
سعی می کنم توی راهها رو سخنرانی ای چیزی گوش بدم که احساس نکنم چقدر عمر مزخرفی دارم. اما کمکی نمی کنه. چون احساس می کنم.
دچار افسردگی مقطعی شدم. بعد هم خوب شدم. بعد دچار اضطراب مقطعی شدم. خوب نشدم. دچار خشم مقطعی شدم. هنوز خوب نشدم. دچار بدخوابی ها و بی خوابی های دائمی شدم. اون هم هنوز خوب نشدم.
یکی بگه دنیا ارزشش رو داره؟ خب فرض کن نه. یکی بگه چاره چیه؟ آدم بگه این کار رو نمی کنم اون کار رو می کنم؟ کی قبول می کنه. مسوول باش بچه. سرت رو بنداز پایین کارت رو بکن. فوقش دو هفته بهت فشار میاد و له میشی. این همه غرغر نداره. همه کارها همینه دیگه. همه کار می کنند، تو هم کار می کنی. اصلاً همیشه همین طور بودی. همه چی رو شلوغ می کردی. همه امتحان می دادند، احدی خبردار نمیشد، تو می خواستی امتحان بدی، همه جدول امتحاناتت رو هم می دونستند و دست به دعا (اینجا). همه از تز دفاع می کردند مثل آدم، تو همه رو می چزوندی و می پیچوندی سر تز(مثلاً اینجا و اینجا)


Wednesday, May 07, 2008

غرغر

روزهای سخت کاری ای رو پشت سر می گذارم. تا دیروقت مشغول کارم (چه از خونه چه از شرکت) استرس کارم به شدت بالاست. علتش هم همکاریه که یک ماهه رفته سفر و من شده ام back up اش – و در قسمت تکنیکال هست و چیزیه که من کلاً ازش گوشه گیری کردم که دیگه نداشته باشم.
از صبح تا شب در جلسه بودم. در سه تا امارت مختلف! کیلومترها رانندگی کردم. استرس شدید رسیدن به جلسه داشتم و تمام جلسات رو هم با تأخیر رسیدم. تمام جلسات خیلی مفصل و طولانی بود.حتی فرصت نکردم دم یه پمپ بنزین واستم یه بیسکوییت بخرم! تا ساعت 6 که رسیدم خونه فقط یه چایی توی یک میتینگ خورده بودم!! از گرسنگی و خستگی سرم سه برابر شده و دو تا قرص خوردم و یه ردبول هم گرفته ام دستم که زنده بمونم و بتونم به 112 تا ایمیلی که الان در حال دانلوده جواب بدم! و بعدش هم برای میتینگ فردا که 7:30 صبح باید برم آماده شم و چیزهای لازم رو براساس نیازمندی شون آماده کنم!!! بعدش هم یه میتینگ دیگه و بعدش هم بعدیش!
یک شنبه از صبح تا شب ابوظبی میتینگ. سه شنبه تا پنج شنبه هر روز توی نمایشگاه – مزخرفی – در ابوظبی ... هر روز ... ااااااااااااای خدا!
کله ام داره می ترکه. بابام جان! بذارین غرم رو بزنم حداقل!
بعدالتحریر. الان حاج آقا این رو بخونه میگه: من نمی فهمم تو چرا اینقدر غر می زنی. تو خیلی هم عادی کار می کنی! خب البته خودش تمام هفته رو بین 9:30 تا 10 شب اومده خونه دیگه! ولی حق دارم بگم که حداقل 5 ساعت زیر آفتاب رانندگی نکرده.
بعدالتحریر بعدی. شاید اگه حقوقم یه ذره منصفانه تر بود از این روزهای سخت اینقدر هم رنج نمی بردم. یا اگه یه جورهایی احساس می کردم یه جوری حداقل به جیبم برمیگرده، یا حداقل recognize میشه.
بعدالتحریر آخر. گفتم که، بذار غرم رو بزنم!!

Saturday, May 03, 2008

خرید



یه چیزی که برام جالبه اینه که چقدر قیمت خرید کردن هامون اینجا با ایران فرق داره. (البته با وضعیت تورم بالای ایران احتمالاً این فرق کمتر شده!) قیمت ها اینجا خیلی بیشتر از ایرانه. البته خب توی ایران مثلاً پامیشی میری بازار قائم توی تجریش خرید می کنی و تازه فکر می کنی کیفیت خوب هم گرفتی، اما آخرش لزوماً اون چیزی که می خواستی نبوده. اینجا هزاران مدل مارک و برند و کیفیت هست. اما باز برگردم سر نکته قیمت اینه که توی ایران خریدها خیلی ارزون تره. من توی ایران گرون ترین کفشی که گرفتم 50 هزار تومان بود و اون موقع فکر می کردم و پول زیادی دادم (نمی دونم. شاید اون موقع هم دوره دانشجویی ما بود و توانایی مالی کمتر و به چشم می اومد). معمول کفشی هم که می گرفتم بین 35 تا 40 هزار تومان بود. کلاً هم خیلی دیر به دیر کفش می گرفتم. انگار مدل زندگی طوری بود که کارها با دو سه جفت کفش هم می اومد. کفش زنونه و پاشنه دار هم کا مال مهمونی بود و به جز کفش عروسی اصلاً کفش مهمونی نگرفتم. همون کفش رو هم توی مهمونی استفاده می کردم.
اینجا معمول یک کفش برام حول و حوش 55 تا 60 هزار تومنه. یه وقتهایی قدرت تشخیص برای اینکه فلان چیز گرونه رو از دست می دم و تبدیلش می کنم به ریال که ببینم چقدر میشه تا اگه ایران بودم مخم سوت می کشید یا نه.
واسه همین من موندم مردم چطوری میان دبی و به عنوان جای ارزون خرید می کنند. می دونم یه سری بازارهای قدیمی داره که جنس چینی و این چیزها رو خب خیلی ارزون داره. اما فکر کنم عین همون ها حتی ارزون ترش توی پایین شهر تهرون خودمون هم پیدا بشه!
بماند. دیروز رفتم یک کفش نایک گرفتم که تمام پارچه ای باشه. اصولاً کفش ورزشی پلاستیکی اینجا حرومه! من یه کفش عالی ریبوک دارم که حیوونی سالها خاک خورد. توی سفرهام توی زمستون خیلی کمک بود. زمستون دبی هم تونستم بپوشمش. اما اگه آفتاب توی آسمون باشه، دمای پا فکر کنم توش به 70-80 هم برسه!! یه کفش ورزش پارچه ای داشتم که حول و حوش 4 سال پوشیدمش و بیچاره خیلی یار همراهی بود. هنوز هم خوب بود و راحت. اما قیافه اش واقعاً تعریفی نداشت.
خلاصه دیروز که می خواستم کفش بخرم، دیدم چه سوسول بازی ها که وجود نداره. آخرش یه کفشی خریدم که به ریال حول و حوش 100 هزار تومن میشه. یه سری ای هست که بهش میگن Nike Plus. یه سری سنسور توش داره که می تونی یه وسیله اضافه هم بخری و به iPod ات وصل کنی که سرعت دویدن و درجه حرارت بدن و ضربان قلب رو هم بهت بده! من که iPod ندارم و چون از مدل این خوشم اومد خریدمش. اما موندم این تولید کننده ها چه روشهایی که ندارند واسه خالی کردن جیب مردم و مصرف رو بالا بردن.
در کل یا کامنت کلی ام در مورد خرید اینه که توی ایران خرید خیلی سخت بود. خیلی! یعنی اگه من یه چیزی می خواستم، عزا می گرفتم که وای! باید برم خرید و هر دفعه هم تجربه سختی بود. اینجا خرید هم نداری، میری خرید، کلی هم خرید می کنی و حالش رو هم می بری! با کردیت کارد هم خرید می کنی و حالیت هم نمیشه چه بلایی سر حسابت آوردی! طبیعتاً تجربه ات شیرین میشه دیگه ...