برکه من

Tuesday, September 22, 2009

لندن نامه

برای یک هفته ای اومدیم لندن. به جرأت می تونم بگم تا الان برجسته ترین چیزش برای من تأتر موزیکال Les Miserables (بینوایان) بود که دیشب رفتیم که طولانی ترین تأتر موزیکاله. فوق العاده زیبا و جالب بود. داستان به این طولانی ای بی نوایان رو طوری ظرف سه ساعت با شعر و آهنگ و تأتر اجرا کردند که نفس آدم بند می اومد.
کلاً این چیز لندن خیلی جالبه که اینقدر تأتر موزیکال داره و بهش هم معروفه. به هر کی گفتم که دارم می رم لندن سفارش اینها رو کرد. یه میدونی هست توی مرکز شهر به اسم لستر که محله اش تماماً تأتر و فروش بلیط این برنامه هاست. فوق العاده است.
خوبی اینکه آدم با یه لندن شناسی که اینجا بزرگ شده سفر کنه اینه که کیفیت سفر آدم خیلی بالا میره. یه روز هم سه تایی با هم دوچرخه گرفتیم و شهر رو با دوچرخه طی کردیم. خیلی باحال بود.
به طرز استثنایی ای این چند روز هوا معرکه بوده. یعنی جالبه که ما اومدیم لندن و هنوز یه بار هم بارون نیومده. در حالیکه تصور من از اینجا این بود که دائم ابری و بارونیه که احتمالاً هست.
شهر فوق العاده ایه. تنوع آدم ها و رنگ و تیپ و ... به نظرم با فرانسه و سوییس و هلند و اتریش و قطعاً یونان خیلی فرق می کنه. مردمش هم. مردم بسیار کمک کن، با توجه و مهربونی داره. از دربون هتل (که مال خودت نیست) بگیر تا آدمهای توی مترو. رفتار فوق العاده گرمی دارند. البته بماند که خب کشور انگلیسی زبان هم هست و ارتباط برقرار کردن خیلی راحت تر میشه. روزها حاج آقا سر کاره و من خودم میرم شهر رو می گردم. خیلی باحاله...


Monday, September 07, 2009

دین و دینداری

در صحبت با خیلی ها بوده که بعد از ماجراهای اخیر ایران می گن که نسبت به خیلی اعتقاداتم (مذهبی منظورمه) شک کرده ام. وقتی می بینم که یک چنین آدمهای جانماز آبکشی این خطاها و گناهان سوپر کبیره ازشون سر زده، به از سر تا پالای دینی که اتفاقاً از کانال همین تیپ آدمها بهم رسیده شک می کنم. خود من هم همین طور. به خصوص اون اولها که احساس می کردم با بی دینی میشه از اینها ابراز برائت و دوری کرد و گفت که به خدا من مذهبی ام، اما از اینها بیزارم.
آدم باید ریشه اعتقاداتش به نظرم خیلی درست و صحیح رشد کرده باشه که بتونه موضوع رو از انجام دهنده اون جدا بکنه و جدا ببینه و دین رو از دین دار جدا بشناسه. منتها در مورد دین موضوع یه مقدار فرق می کنه. یعنی یه وقت می بینی یکی ادعا داره که راه و چاه رو می شناسه و به تو هم می تونه یاد بده، بعد آدم ببینه که برخلاف حرف خودش عمل کرده. مثل متخصص تغذیه ای که 150 کیلو باشه، به یه فرد چاق هم بگه که نباید لب به شیرینی بزنه، بعد جلوی فرد یه کیک گنده بخوره و بگه نه، این نوع کیک برای یکی مثل من خیلی خوبه و هیچ اثر منفی ای نداره.
فکر کنم ماها، شاید به خاطر نوع ساختار جامعه مون، شاید به خاطر تربیت مون، شاید هم به خاطر ماهیت دین مون که مجبوریم از کسی یاد بگیریمش و تقلید هم بکنیم (!) طوری بوده که واقعا ً دین از متدینین به دین جدا نشده اند. این وسط فقط شرع مطرح بوده و خود شارع هم که ... هیچ! دیگه اصلاً مطرح نیست. برای همین فکر کنم خیلی طبیعیه که ما (به خصوص ما که ادعای مذهبی بودن داریم و قسمت لاینفک مذهبی بودن گرفتن دین و نحوه دین داری از علمای دینه) به شدت باورهامون تکون داده بشه و یا خیلی چیزها رو زیر سوال ببریم و حتی بی خیال شیم. ولو که درست نباشه. ولو اینکه در درونمون عمیقاً بدونیم که دین محمد (ص) این نیست. برای همین من فکر می کنم ضربه ای که جمهوری اسلامی به اسلام زد اگر در این سی سال هم غیرقابل جبران نبود، دیگه این آخر، واقعاً اتمام حجت کرد و خط قرمز رو رد کرد. بزرگی به درست گفته بود که اگه این جمهوری اسلامی شکست بخوره دیگه تا قرنها اسم دین رو هم مردم نمی خواهند بشنوند. فکر می کنم کم باشند کسانی که قبول داشته باشند هنوز شکست نخورده ...
بعدالتحریر. من سر حرفم هستم. این نوشته سیاسی نیست و صرفاً یه تحلیل اجتماعی – دینی از قشر مذهبی ایرانه.


Tuesday, September 01, 2009

رمضون بی حال

حس ماه رمضون امسال من خیلی متفاوته. از این نظر که هیچ حسی ندارم جز گشنگی. با این تفاوت که امسال راستش برام هم مهم نیست. انگار یه جورهایی بی تفاوت شده ام. احساسم این شده که می شه خیلی وقتها اطاعت کرد و حس هم نداشت وهمون هم درست باشه. شاید هم وقتی دیده ام کسانی که اون همه حس دارند (!) چی از آب دراومده اند و چه ها که نکرده اند، ما با بی حسی مون خوشیم. یعنی انگار اصلاً ترجیح می دهم که حس نداشته باشم. شاید هم توجیهه! قرآن هم می خونم. بدون اصرار به حس داشتن. راستش انگار آرامشم بیشتره. نگران شبهای قدر هم نیستم!
اما به هر حال امسال من بیشتر درگیرم لوجستیکه ماه رمضونم. آشپزی می کنم خفن. چیزهایی که کلاً در 8 سال زندگی مشترک نپختم رو هم پختم. شیربرنج، حلوا، دلم برگ مو، کتلت، کوکو سیب زمینی، کشک بادمجان ... هر چی که بخوای. خلاصه با استفاده از تعطیل شدن زود بعدازظهرها حسابی آشپزخونه رو راه انداختم.