برکه من

Friday, March 21, 2008

نوروز مبارک


نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از تو اگر هستت نسازد آفتاب
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ



نوروزتون مبارک و پیروز



بعدالتحریر. شعر بالا نشانه عقده من در دیدن بهاره. چون وصف بالا رو بنده در وسط بیابون های دبی و شن و ماسه، فقط باید در خواب ببینم!


Posted by Picasa

Wednesday, March 12, 2008

اوقات خوش

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
ورنه همه بی حاصلی و بی خبری بود
بعد از قرنها امروز با هم بودیم. توی جمشیدیه. توی اون آرامش. توی زیبایی بی نظیر سنگ ها و کوههای تهران. با بهترین دوست دنیا.
لحظاتی که آدم با بهترین دوستش به سر می کنه، از عمرش محسوب نمیشه. چقدر لذت بردم از این با هم بودن. خودمون دو تایی. گپ های همیشگی. چیپس و ماست خوردن و بحث و تعریف. چقدر لذت بردم. چه نعمتهایی رو از دست داده ام و تمام عمر حسرت خوردن براش هم کافی نیست (البته اذعان می دارم که از وقتی که از ایران رفتم دوستهام رو بیشتر می بینم. حداقل هر سه چهار ماه یه بار که بیام می بینمشون. اون موقع ها اینقدر به بودنمون دل خوش بودیم که واقعاً هم رو نمی دیدیم!)
خدا رو شکر.

بعدالتحریر. و باز هم سوال همیشگی: آیا دو روز دنیا ارزش دوری ها رو داره؟ جواب همیشگی: در راستای اهداف بله.


Monday, March 10, 2008

در مملکت

در ایران و مشغول دیدار! خدا رو شکر. همه چیز خوبه.اما امان از دلتنگی واسه حاج آقا...!
این دفعه ای با خودم قرار گذاشتم که خودم رو خیلی این ور و اون ور نکنم و یه ذره نفس بکشم و استراحت کنم. کارهام زیاد بوده و خسته شدم. امروز اولین روزی بود که کلاً خونه بودم. اما دیگه آخر روزی حوصله ام سر رفت. از اونجایی هم که بهم گفته اند خیلی ترافیک زیاده، خیلی هم قصد بیرون رفتن ندارم.
بعد از ماهها امروز استخر رفتم و یه ذره آبشش هام آب خورد. از چه نعمت معرکه ای محرومم. می دونم اگه امکان رفتن به استخر می داشتم سلامتی ام خیلی بیشتر بود. آدم معمولاً قدر چیزهایی که داره رو نمی دونه.
خدا رو شکر...


Wednesday, March 05, 2008

Core Knowledge

فردا یه امتحان دارم (CK3). مثل خر دارم روی presentation ام و ارائه ام کار می کنم. حسابی سرفه هام زیاد شده. قرار بود امروز برم عمان. پاسپورتم بهم تحویل داده نشده بود و تمام جلسات و بلیط و همه چیز کنسل شد...
امیدوارم فردا بتونم پاسم رو بگیرم که بتونم شنبه برم ایران. وگرنه که دیگه کاریش نمی تونم بکنم وقتی بخوره به شب عید...
روزهای پرفشاریه. به یه استراحت حسابی احتیاج دارم...