برکه من

Tuesday, February 24, 2009

یه وبلاگ خالی

علل خالی بودن یک وبلاگ:
1- آدم حال و حوصله نوشتن نداره
2- آدم خیلی کار داره و وقت نوشتن نداره
3- آدم وقت داره اما داره جاهای دیگه می نویسه و دیگه به وبلاگش نمی رسه
4- آدم خواننده نداره و نهایتاً دست و دلش به نوشتن نمیره
5- آدم حرفی واسه گفتن نداره، هر چقدر هم زور بزنه حرفی نمیاد که بشه واسه همه زد
6- آدم حرف خیلی واسه گفتن داره، اما از خواننده هاش می ترسه که حرفهاش رو بخونند
7- آدم ...
پیدا کنید پرتقال فروش را!


Thursday, February 19, 2009

توحید اینشتینی

Nature shows us only the tail of the lion. But I do not doubt that the lion belongs to it even though he cannot at once reveal himself because of his enormous size.

Monday, February 16, 2009

فمعکم معکم؟ این است سوال ما

ترکیب اربعین و تولد و سالگرد ازدواج چی میشه؟ هیچی! این میشه که همه شون همدیگه رو خنثی می کنند و مثل یه روز عادی میری سر کار و به زندگیت ادامه میدی. حالا برای اینکه یه ذره رنگ و لعاب مذهبی اش رو بالا ببری روسریت رو یه ذره با رگه های بیشتر سیاه می پوشی. اما ته دلت غرغر می کنی و دلت می خواست که یه روز حداقل عادی می بود که با خیال جمع یه برنامه کوچولویی واسه خودت بذاری. از طرفی هم با توجه به شرایط اقتصادی فعلی انگار خیلی هم بدت نمیاد که یه بهانه ای دستت می بود که دست به جیب نبری و پولش رو بذاری توی جیبت و واسه یه شام تو خونه برنامه بریزی. به هر حال هم که همه اینها مصادف با مریضی زوجین هم بوده و هیچ کدوم همچین حس و حال درست و حسابی یا معده و دستگاه گوارش درست و حسابی واسه غذای رستوران پنج ستاره ندارند. پس بذار بکوبنش سر اربعین امام حسین و اسمش رو بذارند عزاداری...
از فکرهام میام بیرون: فمعکم معکم لا مع غیرکم!!!!!
آره! معکم معکم! این طوری! این مدلی!
امام زمان جون راستی چرا نمیای ؟ وقتی یه همچین شیعه های کشته مرده و آماده و حاضری داری، پس چرا نمیای؟ حیف نیست خودت رو از وجود یارانی مثل ما محروم می کنی؟
تولدم و سالگرد ازدواجم مبارک. احتمالاً هم گور بابای اربعین –العیاذ بالله- ، مگه نه؟ تا جایی که دین مزاحم زندگی روزمره مون نباشه پایه شیم، امایه ذره اگه کیف و حالمون رو جابه جا کنه یا بی خیالش می شیم یا منت کش می کنیم پروردگار رو با این دینمون.

بعدالتحریر. به خودم هستم ها! از دست خودم شاکی ام. با نوشتن تمام اینها همچنان دلم میسوزه که یه برنامه واسه تولد وجود مبارک و سالگرد ازدواجم ندارم. ما اینیم. احتمالاً هم این باقی خواهیم بود، اگر بدتر از این نشیم. همین!


Sunday, February 15, 2009

چشم زخم



نمی دونم شما به چشم خوردن و چشم زدن و اینها اعتقاد دارین یا نه. من یه ذره دارم یه ذره ندارم. یعنی در حد همون چیزی که توی قرآن و آیه وأن یکاد اومده و پیامبر هم اشاره ای کرده اند اعتقاد دارم. فراتر از اون نه. اما یه وقتهایی میشه که می بینم یهویی همه چیز آدم زیر و رو میشه و به مشکل برمی خوره و مریضی پشت مریضی و مشکلات اقتصادی و هزار جور مشکل از ناکجا آباد در زندگی آدم درمیاد. شاید برخی آدمها بگن که به خاطر اعمال آدمه یا اینکه اصلاً هیچ ربطی نداره و بالاخره زندگی بالا و پایین داره و ... اما نمی دونم. وقتی همه چیز خوب و عالیه و بعد یهویی مریضی پشت مریضی و مشکلات پشت مشکلات میاد میگم نکنه یکی "چشم زده" از اون آبی هایی که وسطش یه چشمه! خب در این شرایط آدم صدقه می ذاره که دفع بلا بشه وغیره و ذلک. اما چیزی که در ذهن من باقی می مونه اینه که آدم آیا باید در مورد نعمتهای زندگیش صحبت کنه؟ یعنی اگر بر فرض چشم زدنی هم وجود داشته باشه لزوماً چشم بد نیست. خیلی ها میگن چشم می تونه آه کسی باشه که دلش یه چیزی از مال تو خواسته یا دلش سوخته یا حتی تعریفت رو کرده و به قول قدیمی ها باز ماشالله نگفته!! چه می دونم. اما من خودم به آیه فأمّا بنعمه ربّک فحدّث اعتقاد دارم. یعنی از روحیه ای که آدم فقط بد و بیراه به زندگی بگه و از بقیه هم فقط بد و بیراه و ناله بشنوه بیزارم. دلم می خواد چیزهای خوبی که توی زندگی دارم رو به همه بگم. از خوشبختی ها و خوشی ها و زیبایی های زندگیم. آیا به نظر شما این واقعاً باعث چشم خوردنه؟ آیا اصلاً هیچ کدوم اینها درسته؟ دلم می خواد یه ذره از این ارتباطات سر درمیاوردم.
بعضی ها که خیلی فراتر میرن و به سحر و جادو و فال و این خرافات هم اعتقاد دارند و میگن مثلاً یکی می خواد زندگیت به هم بریزه و روی اجاق نعل اسب گذاشته و از این چرت و پرتها که فکر کنم اتفاقاً توی جامعه ما کم هم نباشه. حتی دعا گرفتن و این چیزها که من بیشتر دورادور شنیدم و جهت شوخی و خنده و مزاح بوده. من به اینها اعتقاد ندارم. یعنی فکر می کنم دنیا قانونمندتر و خدا مهربون تر و عادل تر از اینی هست که بخواد روی این چیزها زندگی آدمها رو خراب کنه. می تونم بفهمم که اعمال خود آدم یا ناسپاسی ها باعث اثر وضعی روی زندگی آدم بشه و مشکلات و مریضی و فقر و غیره پیش بیاره. اما چشم و سحر و فال و جاد و رو فکر نمی کنم. هیچ کدوم اینها پایه اعتقادی و حدیثی هم داره اصلاً؟
والله اعلم


Monday, February 09, 2009

بدون شرح

Posted by Picasa

Thursday, February 05, 2009

انتظارات و حقیات

یه وقتهایی آدم باید انتظاراتش رو بر اساس زمانه تنظیم کنه و خیلی نذاره احساسات و آرزوهاش جولان بدهند. گاهی یه سری انتظارات به حق هم آدم داره که تحت یک شرایطی ممکن بود به سادگی همه شون برآورده بشه، اما تحت شرایط دیگه ای آدم مجبوره لال مونی بگیره و هیچی هم نگه....
منتها من این آدمش نیستم! وقتی احساس می کنم انتظار به جا و درستی دارم که حقمه، ولو اینکه زمانه و شرایط اقتضائیاتش متفاوت باشه، نمی تونم خیلی راحت و ساکت بشینم که حقم خورده بشه. خون خونم رو می خوره. صدام در نمیاد، اما جیگرم خون میشه. فکر کنم آخرش هم دوام نیارم و بی خیال شرایط و زمانه و موقعیت ها بکنم و بالاخره اعتراضم رو به عدم رعایت حقم اعلام کنم. این حداقل حقمه دیگه، درسته؟