برکه من

Saturday, October 30, 2004

غير منتظر

تولدش مبارك! حسن بن علي رو مي گم.
خدا ما رو زير سايه اش حفظ كنه. اينقدر در نظرم امام حسن مظلومه... حقيقتش اينقدر مظلومه كه حتي اينجا هم من چيزي بلد نيستم ازش بگم! فقط ... دوستش دارم. همين!

آيدين بيچاره داره تلاش مي كنه يه ذره من رو به اين بلاگ اسپات علاقمند كنه و يادم بده كه چطوري باهاش كنار بيام. دستت درد نكنه :)

يه مساله اي پيش اومد كه كلا به هم ريختم. خيلي هم الكي! يه شب تا صبح بيدار بودم . بهش فكر كردم. اذيت شدم. با اينكه احساس مي كنم سبك شدم. ولي بهم فشار اومد. خيلي حساس شدم. خيلي نازك شدم. روحم خيلي شكننده شده. گاهي فكر مي كنم فقط حرف زدن آرومم مي كنه. ولي يه وقت هم كه ... ارتباط برقرار كردنم سخته. چون من سبك خودمم. بقيه سبك خودشون.چقدر دركم مي كنند؟ چقدر sense ام مي كنن؟ نمي دونم.
به هر حال... ازت ممنونم. خودت هم مي دوني كه هستم و مي بينم كه چقدر ظريف سعي كردي حاليم كني. مي تونست حالم خيلي بدتر از اين بشه. الان احساس مي كنم خيرم بوده!
از اينكه در همه شرايط كنارم هستي ممنونم.
...
P.S. كاشكي بتونم اين همه حرف كه اين ته گلوم داره خفم مي كنه رو بريزم بيرون!
P.S2. !گاهي بايد ... بفهمم


Friday, October 29, 2004

چقدر احمقم

من احمق اینقدر مراقب بودم! من احمق اینقدر حواسم جمع بود. حالا یه اشتباه مسخره و گیج بازی... ای خدا! بپوشونش. ای خدا! من آسیب دیدم. حوصله قصه و ماجرا ندارم. ای خدا! صدهزار تا و جعلنا می خونم. نبینه
چقدر احمقم! چقدر... اصلا دوست ندارم این ماه رمضون بی حالم رو با این افکار بی حالتر هم بکنم. ای خدا! ببین دعای بقیه بنده هات چیه. اونوقت دعای من چیه. همیشه از خودم شرمنده ام
لعنت بر من که ... لعنت

Thursday, October 28, 2004

مثل همیشه

مثل همیشه مشغول درس و مثل همیشه در فکر اپلیکیشن...

از ماه رمضون وا موندم.

دیشب یه خواب دیدم خیلی ترسیدم. خواب دیدم رفتم مدینه و تا روز آخر نرفتم مسجد النبی. خواب دیدم که داشتم گریه می کردم و به محسن گفتم که نرفتم. یک نگاه غضبناک وحشتناکی بهم کرد! با خودم گفتم اگه این اینطوری نگاه کنه حضرت رسول دیگه چی می گه!! خیلی از خودم تکون خوردم. خواب دیدم انگار که سفرم دبی ام جای دبی مدینه بوده و من همش داشتم ول می گشتم و خوش می گذروندم و ... فکر کنم قصه ماه رمضونمه بیشتر! خدا کمکم کنه

... درس عجب موجود مکاریه. خودم رو گول می زنم یا ... خدا رو

Saturday, October 23, 2004

بی خانه

خدایا! مرا به حال خود وا مگذار

خیلی گیرم! خیلی ... کاشکی یه راهکاری جلوم باز شه که از این همه ناآرامی در بیام. این پروسه اپلیکیشن هم حسابی گیج و منگ و خسته ام کرده. از فوق لیسانس خوندنم هم خسته شدم. نه از خودش ها! از خودش راضیم. از اینکه دارم فوق می خونم در حالیکه می دونم می خوام یه فوق دیگه بخونم و فقط منتظرم این تموم بشه که زودتر به اون برسم
با وجود اینکه سعی کردند قانعم کنند بلاگ اسپات ماهه ولی همچنان من باهاش اساس مشکل دارم

یه بچه چقدر می تونه عزیز و معصوم باشه!

Thursday, October 21, 2004

گاهی... شرمنده می شم

چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که اين دريا چه موج خون فشان دارد

اِلهی و سیّدی ان کُنتَ لا تغفِرُ الا لأولیائک و اَهل طاعَتک فاِلی مَن یَفزعُ المُذنِبون و اِن کُنتَ لا تُکِرم الا اهلِ الوفاء بِک فبمَن یَستغیثُ المُسیئون الهی اِن اَدخَلتنی النّار فَفی ذلِکَ سُرورُ عَدوّک و ان اَدخَلتنی الجنّة ففی ذلِکَ سُرورُ نبیّک و اَنَا وَ اللهِ اَعلمُ اَنّ سُرورُ نبیّک اَحبّ الیک من سُرورعدوّک[...]

ای خدای من و سید من اگر تو بر غیر اولیاء خود و اهل طاعت خویش نبخشایی پس گناهکاران به درگاه که تضرع و زاری کنند و اگر تو با غیر وفادارنت اکرام و احسان نفرمایی پس بدکاران به درگاه که پناهنده شوند؟ ای خدا اگر مر در آتش بری در این صورت دشمنت شاد می شود و اگر در بهشت بری پیغمبرت شاد خواهد شد و من قسم به خدا یقین دارم که تو سرور پیغمبرت را دوست تر داری ار سرور دشمنت...

مولا مددی

Monday, October 18, 2004

I'm back

I'm back! filled with astonishment and glory! filled with different feelings. filled with joy! filled with sadness over... my country. I knew it anyway! I had one of the greatest times of my life. It was a perfect trip with my perfect husband. I stayed with uncle and enjoyed auntie's, cousin's, brother in law's companion. I enjoyed internaltional food, international cultures and international views! I may tell more about it later on.

P.S. What a shame such occasions happen so rarely that it seems so spectacular when comes.

Saturday, October 09, 2004

Differences

I had the chance to attend GITEX. It's somewhat aweful to see the differences, to feel it deeply. I've also had the chance to see a little more than the tail of my nose -as the old saying says. It's awful to sense where we could be and where we are while we all know we deserve heaps more than what we've gain! Maybe we should have opened our eyes ages ago... Arabs! do they deserve all these? Isn't all what we have brought for them?-who is there not admitting such sorrow fact? ... Leave it.
GITEX was cool! especially for me as a technician and engineer in IT field, I could feel it and sense it more. It's been giving me good ideas for my future. The future seems to be in the hands of business and computers both together. I have the second and lack the first. I should add some flavour of working experience and knowledge of business consultancy to my base, and then ... change the world??? NOP!! just make money! ;)

Wednesday, October 06, 2004

سفر

می خوام یه هفته ای برم سفر هوا بخورم. هر چند که دبی هر کوفتی داشته باشه فکر نمی کنم هوا داشته باشه! وسط درس و کار و زندگی... از اون کارهای من و ... همسرمه!( خیلی جالبه که وقایع قبلی وبلاگم اونقدر منو محافظه کار کرده که حتی اسم همسرم رو هم نبرم! شرم آوره!) چقدر وضع ایران خیط شده که ما برای هوا خوردن بریم کشور عربها!! چقدر... چقدر حیف! مملکت گلم به چه روزهایی که نخواهد رسید!
جالبه! توی دفتر خاطراتم داشتم می نوشتم که انشاء الله اون سفر نهایی زودتر برسه (منظورم رفتن از ایران بود!) و بعد یهو دیدم که سفر نهایی خیلی طولانی تر از این حرفاست! سفری که... راستی! چقدر برای سفر نهایی آماده ایم؟

Tuesday, October 05, 2004

زندگی


همیشه در حال دویدن هستیم بدون اینکه مطمئن باشیم در مسیر درستی قرار داریم. همیشه له له می زنیم که بیشتر و بیشتر بدویم تا بیشتر و بیشتر داشته باشیم. گویی که روزیمان مقدر نیست و بیش از آن ... اشتباه نکن. قائل به جبر نیستم. فکر نکن که می گویم بنشین تا خدا خودش برساند. احساس می کنم من و تو می دویم چون در این روند قرار گرقته ایم و خودمان هم نمی دانیم که در نهایت به دنبال چه هستیم. یک وقت یک نقطه روشن پیش روی خود می بینیم و با دیدن آن شادیم. اما... فکر می کنم ما در حال دور شدن از حقیقت هستیم. به سمت آن نگاه نمی کنیم تا به آن دست یابیم. در جهتی دیگر حرکت می کنیم و مدام از همه می پرسیم که: پس چرا من نمی رسم؟
خدایا! راهی! پناهی! ندایی؟! گاهی! نگاهی! یادی! ...
مولا مددی

Sunday, October 03, 2004

دل

خداوندا مرا وقتی دلی بود که با وی گفتمی هر مشکلی بود
به گردابی چو می افتادم از غم به تدبیرش امید ساحلی بود

Friday, October 01, 2004

يخها هنوز تابش خورشيد را باور ندارند

شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
چطور می شه دنیایی از احساس رو در مورد یک روز بزرگ- یک روز خیلی بزرگ- بیان کرد؟ نمی تونم
چطور می شه اقیانوسی از محبت، عشق، ارادت... رو نسبت به یک بزرگ اعلام کرد؟ نمی تونم
مولا دوستت دارم