برکه من

Tuesday, April 28, 2009

طلبیده؟

نشستم توی فرودگاه و منتظرم که برم سوار هواپیما بشم. دارم میام ایران که برم مشهد. این یک ماهی که این برنامه رو با خودم ریختم، دائم به مسأله "طلبیدن" از طرف امام فکر می کردم. با خودم فکر می کردم آیا واقعاً همچین مسأله ای درسته یا نه. یعنی من این سه ساله هیچ وقت تصمیم نگرفتم برم مشهد. بعد تصمیم گرفتم و حالا بلیط خریدم و دارم میرم. پس چه ربطی به طلبیدن داره؟ یکی همت می کنه و ماهی یه بار میره، یکی شاید ساکن شهر زیارتی هم باشه و مدتها زیارت نره. خلاصه که این یه ماهه با این مسأله نسبتاً درگیر بودم. حالا الان در حالیکه از گیت رد شدم و دارم به سمت تهران میرم (فکر کنم حداقل تهران طلبیده بوده!!) و بلیط قطار مشهدم هم توی کیفمه، در طی یک تلفن شک ایجاد شده واسم که آیا سفر مشهدم پیش خواهد رفت یا نه. یعنی من هدفم این بود که مامان بزرگم رو ببرم مشهد و الان فهمیدم مامان بزرگم مریض شده و واسه همین مطمئن نیستم سفرم عملی بشه یا نه. خلاصه که یه نیمچه تودهنی ای فعلاً از جانب امام رضا عنایت شده که خیلی هم به خود غره نشم. انگاری ممکنه مسأله ای به اسم "طلبیدن" وجود داشته باشه!!


Saturday, April 25, 2009

روشهای حل مسأله خاورمیانه ای


یکی از مسایلی که به نظر من باعث پیشرفت سریع تر غرب شده، توانایی حل مسأله در افراد است. به شکلی که از بچگی در مدرسه در آموزش و پرورش بچه، همواره شکل دهی این توانایی مورد توجه قرار داره. به این ترتیب فرد با وارد شدن در جامعه، خیلی وقتها به جای اینکه در برابر مشکلات هیجان مدار و بی منطق عمل کنه، توانایی رویارویی با مسأله و حلش رو داره. چیزی که در ایران اگر به مراکز مشاوره مراجعه بکنی، کلی بروشور و اطلاعات دارند که بهت بدهند، اما در سطح عموم جامعه، یعنی مدارس و خانواده، چنین چیزی اصلاً به طور عمومی وجود نداره.
حالا من این رو در سطح کلی تری در شرق یا کشورهای در حال پیشرفت می بینم. یعنی غرب به اون مرحله رسید که این تکنیک ها رو در جامعه نهادینه بکنه و لذا در سطح حکومتی هم افراد این توانایی رو در خود پرورش داده اند؛ در حالیکه نحوه رویارویی با مسأله در کشورهای در حال پیشرفت (شامل خاورمیانه) کاملاً متفاوته. این تفاوت شامل پنهان کردن، انکار کردن، دور زدن و هر چیز دیگه ای که منجر به حل "نشدن" مسأله میشه، وجود داره.
هفته پیش اتفاقی افتاد که به نظر من یک مثال خیلی خوب از این مشکل در خاورمیانه بود. یک نمایشگاهی به نام Cityscape وجود داره که مربوط به ساخت و ساز و املاک و ساختمان سازی است. امارات متحده هم که خدای این ماجراست و سالی یک بار در دبی و یک بار در ابوظبی برگزار میشد. پارسال نمایشگاه در ابوظبی طبیعتاً بسیار موفق بود. هم تعداد بازدیدکننده ها خیلی زیاد بود و هم معاملات بسیار زیادی صورت گرفت. برای همین روز یکی مونده به آخر، چهارشنبه، اعلام کردند که نمایشگاه جمعه هم ادامه خواهد داشت.
امسال با توجه به شرایط اقتصادی و وضعیت رکود، افتضاح بود. تعداد بازدیدها به شدت کم بود. سازنده های بزرگ دبی مثل اعمار و نخیل و امثالهم که دولت دبی هم محسوب میشن، اصلاً شرکت نکرده بودند، چون کلی از پروژه ها رو کنسل کرده اند و همین الانش هم به دولت ابوظبی بدهکارند. نمایشگاه اصلاً جونی نداشت. قرار بود چهارشنبه تموم بشه. ساعت یک ربع به هفت شب که ما تمام غرفه رو جمع کرده بودیم و داشتیم می بردیم بیرون گفتند که فرزند شیخ اعلام کرده که یک روز دیگه نمایشگاه ادامه داره. بماند که خب ملتی از جاهای دیگه دنیا اومده بودند و پرواز و هتلشون تغییر می کرد، این اعلام لحظه آخر و اون هم چنین کاری که به وضوح واسه "کم نیاوردن" بود، خیلی باعث جاخوردگی ما شد. در روزنامه ها هم همه جا نوشته بودند که با وجود وضعیت اقتصادی، استقبال بی نظیری از نمایشگاه صورت گرفت و ال و بل. به نظر من وقتی ما از بچگی یادگیری حل مسأله نداشته باشیم، شیخ هم بشیم و بالای حکومت بشینیم، ترجیه می دیم انکار کنیم، دروغ هم بگیم، اما مشکل رو نپذیریم که مجبور شیم حلش کنیم.
این به وضوح در رفتارهای دیگه حکومت اینجا هم واضحه. مثلاً اینکه رسانه ها به شدت بسته اند (به بدی ایران) و کسی جرأت نداره واقعیت های تلخ رو بنویسه. در همین راستا دولت دبی دو سه هفته پیش اعلام کرده که هر کی از وضعیت اقتصادی دبی بد بنویسه، 5 ملیون درهم جریمه میشه!!! به این میگن حل مسأله و دموکراسی.
من خیلی به این مسأله فکر کردم. ما تا وقتی یه جامعه آزاد و باز مدنی نداشته باشیم، که افراد بدونند مورد انتقاد قرار می گیرند و خودشون هم حق انتقاد خواهند داشت، بالاجبار عقب خواهیم موند. چون وسیله وجود داره برای حل نکردن مسأله. اگر در جامعه دموکراسی وجود داشته باشه و افراد پاسخگو باشند و کسی نتونه مسایل رو دور بزنه، به ناچار باید باهاشون روبرو بشه و حلشون هم بکنه.

Monday, April 20, 2009

دین آبا و اجداد (2)


در راستای پست قبلی و بحثهایی هم که خورده و ریزه با این و اون داشتم، بیشتر و بیشتر به این می رسم که واقعاً دین من دین آباء و اجدادم هست. یعنی در حدی که مثلاً من "می دونم" که در دینم نماز جمعه اهمیت خیلی زیادی داره (اگه نگم واجبه). اما صرفاً چون در تربیت خانوادگی ام یا بعبارتی "عادت" خانوادگی نماز جمعه رفتن وجود نداشته، من چنین کاری انجام نمی دهم. یا یه مثال بزرگتر اینکه من در خانواده ام غیبت کردن خیلی عادی بوده. یعنی اگر مثلاً من غیبت می کردم، کسی قرمز و سرخ نمی شد که چه گناه کبیره ای دارم انجام می دهم. در حالیکه می دونیم غیبت بدتر از زنا هست و اگر زبونم لال من از زنا حرف می زدم قطعاً همه قرمز و سرخ می شدند. اما صرفا ًچون "عادت" خانوادگی غیبت رو پذیرا بوده، با وجود علم من در قبحش در دین من بر عادت خودم هستم. همین رو میشه ادامه داد در مورد انواع باید و نبایدهایی که در زندگی دارم، از حجاب و نماز و روزه و مشروب نخوردن و نداشتن مجالس "خاصه" و الی آخر.
خب! حداقل سعی می کنم که بپذیرم و توجیه نکنم. اما خب بعدش چی؟ اینها هیچ کدوم (بر فرض درست بودنشون) از من پذیرفته هست؟ یعنی دوست دارم بدونم فرق من با اون کسانی که توی قرآن اونقدر تقبیح شده اند بر اینکه بر دین آباء و اجدادشون هستند چیه؟ آیا من باید روش خودم رو در زندگی عوض کنم؟ چنین چیزی میشه گفت غیرممکنه. مثلاً بنده نمی تونم غذاهایی که می خورم یا زبانی که صحبت می کنم رو تغییر بدهم، چون اینها همه در "عادت" خانوادگی و تربیت من بوده. دینم هم همین طوره. از روی عادت خانوادگی و تربیته. الان هم برم در مورد ادیان دیگه یاد بگیرم، باز همواره اون بایاس همیشگی "برتری اسلام بر سایر ادیان" در ذهنم هست. اصلاً مقایسه دین رو که بی خیال. اونقدر در ذهنم حک شده که اسلام بهترین دینه که نمی تونم به بقیه ادیان فکر کنم. بیا مسایل روزمره رو بچسب. فرض کن که اعتقادات پایه ای مثلاً یه پایه ای داره، زندگی دینی هر روزه من چی؟ پایه اش کدومه؟ همون عادتها؟؟!! خیلی سخته پذیرفتن این واقعیت. خیلی سخته پذیرفتن اینکه این همه تعصب و عقاید سفت و سخت سر دینم همه از روی عادته، نه انتخاب، نه عقل و منطق. جالبیش اینه که آنچه که از کودکی، توی خونه و مدرسه، هم سعی شده برام مقایسه و نهایتاً توجیه بشه که دین من برتره و عقاید من از بقیه عقاید درست تر!! همه از زبان اشخاصی بوده که با من هم عقیده بوده اند.
...
احساس خطر می کنم و کمی هم تهی بودن. هیچ کس می دونه اسلام در مورد تربیت فرزند چی میگه؟ آیا اسلام میگه به بچه هاتون اسلام یاد بدین یا میگه روش استدلال عقلی و منطقی یاد بدین تا بعداً انتخاب کنه. اگه بدونم روش "تربیت اسلامی" من همونی بوده که خدا می خواسته و توی اسلام گفته، حداقل می گم خیلی خب! الان همون جایی هستم که باید می بودم – بدون اینکه بدونم چرا هستم! و خب بنده هم در مورد بچه ام همین کار رو می کنم. اما عقلم نمی پذیره و ...
سخته. خیلی سخته ...

Saturday, April 11, 2009

دین آبا و اجداد

به نظر شما آیا ما جزو کسانی خواهیم بود که داریم به دین آبا و اجداد خودمون عمل می کنیم؟ یعنی توی قرآن این همه مثالهایی زده شده از مشرکین که به پیامبران می گفتند ما بر دین و آیین پدران خودمون هستیم، یه جورهایی به خود ما هم نمی خوره؟
آیا در تربیت، پدر و مادر باید دین خودشون رو به فرزند منتقل کنند یا به صورت واقع گرایانه واقعیت های مکاتب مختلف فکری رو به اون معرفی کنند تا اینکه وقتی به سن تشخیص رسید خودش بتونه انتخاب کنه؟
آیا میشه به گزینش مکتب فکری مثل شغل در آینده نگاه کرد؟ یعنی مثلاً ما درست نمی دونیم که والدین از کودکی شغلی رو به بچه تحمیل کنند و بگن تو باید دکتر شی. حالا آیا در مورد دین هم ممکنه چنین چیزی درست باشه که به بچه ای که قدرت انتخاب نداره و چیزی که تو میگی رو دربست می پذیره، باور خودت رو تحمیل کنی و باورهای دیگه رو هم بهش معرفی نکنی؟
آیا خداوند دین ما رو از ما می پذیره یا دین ما عادتی هست که ما از کودکی کردیم و الان هم ادامه می دهیم، بدون اعتقادات واقعی قلبی؟ آیا ما مسیر درست رو اومدیم و پدران و مادران ما در مورد ما مسیر درست رو انتخاب کرده اند و آیا ما هم باید همین مسیر رو برای فرزندانمون بریم؟
آیا در اسلام توصیه شده که ما اسلام رو به فرزندانمون یاد بدهیم؟ کدام دین و آیین پذیرفته شده است؟
من جواب اینها رو ندارم...