The End
امشب از آمستردام برگشته ام وین و فردا هم انشالله دوباره برمیگردم دبی. این چند روز خیلی دلم می خواست بنویسم. اصلاً نشد... یا نخواستم. نمی دونم! اینقدر خوب بود، اینقدر معرکه بود که اصلاً از عمرم حساب نشد. با یک همسری مثل حاج آقا و پایگی ما با هم کیفمون کوک بود. عین یه ماه عسل اساسی بود. من تمام مدت احساس یه ماه عسلی رو داشتم که سالها منتظرش بودم. واقعاً خوب و عالی بود. خیلی خوش گذشت. شاید یه بار از خود شهر و سنتها و اینهاشون بیشتر بگم.
اسمش بود از آمستردام دو ساعت راهه. من عملاً در به در 6 ساعت توی راه بودم. خیلی خسته شدم. با خودم فکر می کردم که ای کاش پروازم رو طوری می گرفتم که مستقیم بعدش پرواز به دبی بود. ولی وقتی شب رسیدم خونه و هیجان و ذوق زدگی بی نهایت نی نی خواهرم رو دیدم و خاله خاله کردن هاش و بالا پایین پریدن هاش، احساس کردم همین چند ساعت اضافه هم که اینجا باشم ارزشش رو داشت. دائم یه تیکه از قلبم یه جای دنیا جا می مونه. بعد از ماه عسل حاج آقا رو توی هلند جا گذاشتن و اومدن هم خیلی بهم فشار آورد. بعد هم برگشت به دبی و دور شدن از خانواده ام دوباره خیلی سخته. دوباره فکر دلتنگی های واسه خواهرم و بچه اش رو که می کنم ...
دنیا دو روزه. چقدر این دو روز در وصل و هجران به هم آمیخته شده. خدا رو شکر. خدا رو صدهزار مرتبه شکر که همه مون سالم و شادیم. هر جای دنیا که هستیم.
بعدالتحریر. این روزها توی آمستردام و شهرهای دور و برش که رفتیم دمای بالای 17 درجه ندیدیم. وین هم که خیلی دماش بالا رفت شد 25. من چطوری الان برگردم توی دمای 48-49 درجه؟ چقدر سعی کردم این دو هفته به این موضوع فکر نکنم. اما کم کم باید خودم رو برای این واقعیت آماده کنم. فقط 24 ساعت از تعطیلاتی که یک سال منتظرش میشم مونده... حیف. اما چقددددددددددددددر عالی بود و خوش گذشت.